XII

اینهمه سال از عمرمو تلف کردی در حالیکه بهت اعتماد کرده بودم و حرفاتو باور.

و دیگه اینکه دوس دارم بشینم بلند بلند گریه کنم ولی خب فایده‌ای نداره پس فاک آف

_____________ .

یکی دیگه از مصائبمم اینه که خیلی دلم میخواد برم به بابام بگم من دیگه نمیتونم، خسته‌م، کم آوردم برای همیشه. دیگه هدر رفتم تا ابد، خیلی عذر میخوام واقعا که امیدتو دارم رسماً ناامید میکنم ولی نمیکِشم دیگه. لطفاً خودت به کارات سر و سامون بده، کارارو جمع کن، تکلیف همه چی رو معین کن و به امید من و آینده و اینا نباش.
نمی‌تونم دیگه. نمیتونم. تسلیم.

ففف

جدیداً انقد انرژی ندارم هر کی یه چی میگه که جوابم داره فقط یه دونه میگم اوکی یا باشه. نمی‌تونم دیگه. توان منم یه مرزی داره...

شوق زندگی فروشی معتبر نمیشناسین؟ حالا معتبرم نبود اشکال نداره

جدی حالا بی‌شوخی دلم میخواست کسی بود که بهش میگفتم خوب نیستم یه ذره باش حرفم نزن فقط باش بذا میخوام دو قطره گریه کنم. 

شونه نداریم برس داریم فقط

گریه ام حالا شاید کمک میکرد؛ شانه میخواهد ولی. 

نوکرم/ کف مرتب فراموش نشه

دچار تلاطمم و گرفتار تشویش؛ منتها همش در درون. بیرون همه چی عالی یه، جای غم خالی یه، به به دنیا چه جای زیبائی یه یه یه یــــه :))

have fun

خواننده‌ی محترم، مخاطب این متن شما نیستی لطفاً خودت اسکرول کن برو بالا یا پایین. صاحابش خودش خم میشه از زمین ورش میداره.

حالا برو باز با افتخار و لذت داستان شکار وحشیانه‌ی آهوی باردارو تعریف کن و قاه‌قاه بخند.
برو داستان سوزوندن حلزونا رو تعریف کن و از خنده روده‌بر شو.
برو شکار گنجیشک و بلدرچین و به خودت هی بیشتر افتخار کن.
برو همه جا با تحقیر بگو فلانی آدم حسابی نیس: معلمه یا فرهنگیه و هر کی هر چی حسابش پرپول‌تر بود با حسرت بیشتر نگاش کن و بگو طرف آدم حسابیه.
برو به جای شنا انقدر تو منجلابی که خودتو انداختی توش دست و پا بزن تا غرق شی.
برو توو حوض خون و نجاست دنبال پول.
برو از هر راهی با هر کلکی به هر خفت و ذلتی پول درار ولی اگه مشکلات گوارشیت اجازه نداد دیگه هرگز از غذا خوردن لذت ببری تعجب نکن.
برو ریشتو پرپشت‌تر کن، چیزای غیرضروری مث شرف و ناموستو به فلان خر بفروش و به جاش پول دربیار. استعدادشو داری.
برو باباتو واسه اینکه ریش نذاش که پول حروم بیاره سر سفره‌تون باز سرزنش و تحقیر کن.
برو پول دربیار ازدواج کن و شب بغل زنی بخواب که اگه بتونی واسش راست کنی، از هر طرف که بگائیش، هر چقدم زود بپاچی توش یا روش بعدشم از حال بری خرخرت بره هوا، بازم ترکت نمی‌کنه چون پول تحمل کردنتو ازت میگیره!
بی ‌سپر برو توو دنیای واقعی و از رفتار قشنگ آدما با خودت لذت ببر و بذار مث بچگیات انقدر از استرس عوق بزنی تا همه درسایی که بلد نبودی رو مجبور شی یاد بگیری و همه درسایی رو که در آغوش امن تنها یار زندگیت فراموش کردی دوباره یادت بیاد.
برو عزیزم. تو میتونی 🖒

آفرین دقیقا همونقدر و یه کمم بیشتر از اون

فک میکنی با چقدر بدی و نامردی میشه باعث ایجاد اون حجم فشاری شد که الهه آرامش و امنیت هی یهو در حد پنیک اتک و تا مرز سکته فشارش نوسان پیدا کنه، تپش قلب بگیره و مجبور شه روو تنفسش تمرکز کنه که بتونه به روزمرگیاش برسه؟

تف

انقدر یهویی و انقدر زیاد بد شدی که حتی وقت نکردم ازت خشمگین یا متنفر شم. 
خنثیِ خنثی. تو بگو با حلزون بی‌لاک کف خیابونای بارون‌زده اگه فرقی داشته باشی. البته داری! چون راه میرم حواسم هس اونارو یه وخ زیر پام له نکنم :)))

ارزش نفرینم نداش حتی :))

دم رفتنم گف تو نفرینم کردی گفتم چه نفرینی؟ من فقط بهت گفتم زیاد دنبال جواب سؤالت نگرد همونجوری که توو سالای اخیر عمرت هر چارثانیه یه بار میگفتی نمیدونم تو پاداش کدوم کار خوبمی از این به بعد هر جا فکر کردی من که همه چیو درست انجام دادم پس چرا نمیشه/ چرا نشد؟ بدون دلیلش رفتار این مدتت با منه. اینم نفرین نیست از اونجایی که جواب هر چیو نمیدونستی تا حالا از من می‌پرسیدی حالام جواب سوألی که بعدها قراره برات پیش بیادو بهت دادم. دیگه خفه شد. 

دستم درد نکنه واقعاً

مرا به هیچ بدادی و...

unknown source

 

همش تپش قلب دارم. خوب نیستم. خسته‌م. 

و دیگه اینکه به اندازه آدما نباید دست زد، حتی به شوخی یا از سر عشق. هیچوقت. هرگز. تحت هیچ شرایطی. به هیچ دلیلی.

این داستان خرده واقعیت‌های تلخ

پدر من مرد بسیار روشنفکر و خوش‌اندیشیه. هیچ تبعیضی بین زن و مرد قائل نیست، به این مسئله عمیقا و صادقانه اعتقاد داره و گفتار و رفتارشم همیشه طبق همین باورشه. اینو گفتم که این نقل قولی که الان میخوام ازش بنویسمو سوء برداشت نکنید. 
یه روز خیلی سال پیش که داشتیم با هم پیاده‌روی میکردیم و حرف میزدیم یه جایی بین حرفاش گفت مردا اصولاً زن‌های خیلی باهوشو به عنوان شریک زندگیشون انتخاب نمیکنن! خیلی از این حرفش تعجب کردم، گفتم این چه حرفیه میزنی از تو بعیده. پس خود تو چطور مادرو انتخاب کردی؟ و... با خنده گفت البته که تو از مادرت خیلی باهوشتری، منم خندیدم، در واقع جدی نگرفتمش و موضوع حرفمون عوض شد.
بعدها همون کسی که همیشه ادعا میکرد هوش سرشارم براش جزو جذابیتای منحصر به فردمه و کلی از این بابت به خاطر انتخاب من مفتخر بود و هر بار که چیزی مربوط به این مقوله پیش میومد از نو به این خاطر و از دیدن من  در اون موقعیت ذوق میکرد؛ همون آدم وقتی برای اولین بار متوجه شد که نمی‌تونه منو بپیچونه و فهمید به خاطر اشتباهی که خودش مرتکب شده نمیتونه با هیچ ترفندی منو گرفتار حس گناه کنه و مقصر جلوه بده، بهش چنان احساس کلافگی‌ای دست داد که رابطمونو تموم کرد. بله درست متوجه شدین خودش اشتباه کرده بود، مجبور هم شد بپذیره چون مسئله رو به صورت ساده شده و کاملاً منطقی بش توضیح دادم و هیچ جای حاشا و انکاری وجود نداشت ولی گفت حتی اگه من اشتباهم کرده بودم تو نباید از دست من ناراحت میشدی و رفت. رفت و قبل از رفتن گفت هر کس دیگه‌ای جز تو تا آخر عمر با من میمونه حتی اگه من عوضی بشم چون هیچ کس به اندازه تو انقدر باهوش و مستقل و بی‌نیاز از همه چی، محکم و انقدر پایبند به ارزشا و قوانین خودش نیست!
و این در حالیه که در عین اینکه اجازه دادم خود واقعیمو بشناسه و بدونه کی‌ام، هيچوقت هیچکدوم از داشته‌ها، توانایی‌ها، استعدادا، برتری‌ها و حتی ارزشهامو به رخش نکشیدم،  همیشه بهش اعتماد به نفس دادم، از لای موقعیتای لجنی بیرون کشیدمش، از غرق شدن نجات دادمش، کلی چیز بهش یاد دادم، استرس و اضطرابشو ازش گرفتم و حتی به قول خودش زندگیشو راحت کردم؛ هیچ توقعی هم ازش در هیچ موردی نداشتم.
نه اینکه فکر کنید آدم بیشعور و بی‌جنبه‌ای بود، خیر. اگر ذره‌ای اینطور بود اجباری نداشتم که کنارش بمونم... ولی خب اووولین باری که گیر کرد و دید نمیشه سر منو گول بماله و اولین باری که بهش گفتم خودت خرابکاری کردی خودتم باید درستش کنی من نمیتونم اینبار کمکت کنم، چون خود منو رنجوندی و این بار دیگه نمی‌تونم لقمه رو جویده شده بذارم دهنت که راه‌حل و راه جبرانش چیه، گفت نمیدونستم چی کار باید بکنم خسته شده بودم و گذاشت رفت.
و من یاد اون جمله‌ی عجیب پدرم افتادم که گفتم...
البته حالا نه که بخوام با این روایت اون حرفو تأیید کنم یا چیزیو تعمیم بدم. صرفاً شرح وقایعو عرض کردم خدمتتون.
ووووو اینکه: بر من ببخشایید واقعا نکته‌ای که عرض میکنم مغرضانه نیست، صرفاً واقعیت بسیار تلخیست که در مورد اکثر آدما صدق میکنه. اینکه وقتی بهشون لطف مکرر و بلاعوض میکنی، براشون سنگ تموم میذاری، بعضاً از خودگذشتگی و فداکاری میکنی و علناً اون شخص، حال خوبش، خوشحالی و راحتیش، خواسته‌هاش، آرزوهاش، موقعیت، موفقیت و آسایش او رو نسبت به خودت در اولویت قرار میدی، باعث نمیشه اون آدم بگه وه که چه انسان فوق‌العاده‌ای کنارمه و چقدر باشعور و باکمالاته، چقدر سخاوتمند و مهربانه، این وجودش چه ازرشمنده برای من و من چه شانسی آوردم یا چقدر خوشبختم که این کنارمه. نه! اون آدم در اکثریت قریب به اتفاق مواقع فکر میکنه این خودشه که ارزش اینهمه لطف و محبت و از خودگذشتگی رو داره و این آدم نباشه هر کس دیگه‌ای باشه هم وظیفه داره همین کارارو در حقش بکنه چون اون لیاقت و شایستگی همین رفتارا و حتی بیشتر از اینا رو داره، مگر اینکه مجبور شه اون آدم بعدی رو برتر از خودش بدونه! به خاطر همینم هست که کسایی که خودشیفته‌ترن و خودخواهانه‌تر رفتار میکنن، ارزش و اعتبار، محبت، مراقبت، توجه، احترام و رعایت بیشتری هم از مخاطبشون دریافت میکنن. 

the art of being a bitch

عجیبه واقعا. یارو جلو چشم پسره میره با کس دیگه و علناً خیانت میکنه به اینا، بعد بیا و ببین چجوری له‌له میزنن براش، جونشونو گرفتن کف دستشون میفتن دنبالش که برش گردونن یا وقتی خود یارو خسته شد از قبلی و برگشت، بیا و ببین چجوری تحویل میگیرنشون. به خوشگلی و صدا و قد و هیکل و لوندی و شغل و سواد و شعور و خونواده و اصالت و نجابت و مهربونی و معرفتم نیس! من خودم خدای همه این چیزام. تازه آرامم و آرامشو منتقل میکنم به اطرافیانم، برای همه چیز یه راه حل توو جیبم هس، نه حساسم، نه حسودم، نه عقده‌ای دارم، نه لوسم، از هر انگشتمم یه هنر میباره به جز اینکه توو شغلمم آدم موفق و باعث افتخاری‌ام. ولیکن پروردگارا چی دادی به اینا که اینجوری باهاشون رفتار میکنن و در عوض یه عوضی برمیگرده به من میگه من از دستت ناراحتم که وقتی اذیتت کردم گذاشتی رفتی و چون رفتی دیگه نمیتونم بهت اعتماد کنم :)))) خاعک واقعا.

پ.ن. البته عجیب نیس دلیل منطقی، نسبتاً ساده و قابل توضیحی داره ولی از اونجایی که اینجا کلاس روانشناسی تحلیلی نیست اجازه بدید در حد خالی کردن حرصم به همون که نوشتم بسنده کنیم و بگذریم. آفرین شمام بگذرید. اصلاً یکی از دلایلی که آدم بایستی افکارشو بنویسه همینه که بتونه از یه چیزایی یا جاهایی عبور کنه و بگذره تا یه رویدادایی رو پشت سر بذاره و سبکبالتر ادامه بده.

love is...

قول بده اگه بد شدم یا عوضی شدم باهام نمونی که غصه بخوری و اذیت شی، برو و خوشحال و خوشبخت باش. عشق اینه! 
و عشق اینه که حتی اگه قرار باشه یه هفته با کسی باشی بگی من دقیقه دقیقه ی این یه هفته رو به هر قیمتی میخوام.
خودشیفتگی‌ام اینه که به کسی که میدونی دوسِت داره و تو هیچ شرایطی تنهات نذاشته بگی چون وقتی عوضی شده بودی از من رنجیدی پس دیگه نمی‌خوامت چون اگه بازم عوضی شم باهام نمیمونی!

💎

یه چیزیم بگم بخندیدیم دورهمی. معرف حضورتون که هستم، حسادت توو وجودم نیس. معتقدم یا انقدر منو میخواد که کلا رغبت به دیگری نداره یا داره و پس بهتر که بره با همون خوشحال و خوشبخت باشه، میخوام چیکار آدمی که آدم اول و اخرش نیستم؟ بعد کار دله، معامله نیس که. یا منم آس دلت یا من نیستم. به زور نمیتونی بگی جوکره ولی ما میذاریمش جای آس که. باید پذیرفت. بدون جنگ و بدون اصرار. بعد من انقدر ریلکس و پایه‌ام که داداشش گاهی رو من برا این غیرت میکشید که حاجی فلان دختر کیه، چرا فلانی فلان کرد باهات یا چرا با فلانی فلان کردی و... منم میخندیدم انصافا دلیلی هم برای عدم اعتماد و نگرانی نداشتم. اونوقت لاکردار موقع رفتن گفت تو نبودی لاقل هر روز یه نفرو میکردم ‌:))))) خب میکردی مگه کسی جلوتو گرفته بود گوریل؟ منی که همون اوایل بارها بهت گفته بودم اگه دوریم اذیتت میکنه یا نیازی داری برو هر غلطی میخوای بکن؟ منی که بت یاد داده بودم ممکنه حس آدما به هم ابدی نباشه و این در کنار صداقت و شرافت هیچ ایرادی نداره؟ یا منی که یه بارم بت نگفتم کجا بودی با کی بودی چرا بودی چرا نبودی؟ یا منی که گفته بودم وقتی گرفتاری دستت بنده جواب تلفن منو نمیخواد بدی؟ میرفتی هر روز یکیو میکردی. اصن بت پا میدادن روزی پنچ تا رو میکردی. والا :)) انگار کسی سر تر از من جلو راهش بوده ایشون ازش گذشته یا همه صف کشیده بودن این بکنتشون والاحضرت رد کرده. همین الانشم مث همه‌ی بقیه تا آخر عمرت با هر کی بخوای باشی مغزت بای‌دیفالت انقدر با من مقایسه‌ش میکنه که ارور بدی اصن بالا نیای. 
انسان ره گاهی هوا ور میداره فک میکنه خبریه، دیگه نمیدونه اون نگینه که به رکاب انگشتر در تمام دوران ارزش داده بوده وگرنه رکاب بی‌نگین که به چش و کار فلان خرم نمیاد...
× حالا خوبه کامنتا بسته‌س وگرنه با نگین جان نگین جان دهن مارو صاف میکردین میشناسمتون دیگه :))

گشنمه ولی به غذا فکر میکنم حالت تهوع بهم دس میده گلاب به روتون

پیکر سپهر شیرانی پسر هیژده نوزده ساله‌ای رو که تنها جرمش فعالیت توو شبکه‌های اجتماعی اینترنتی بود، بعد از دو روز در حالی که یه گلوله به سرش اصابت کرده بوده روی بام آپارتمانشون رها کرده‌ن... 

#برای روشنی چشمانت...
#فراموش نمی‌کنیم...


رمق ناله کم و کوه و کمر بسیار است

محرمی نیست وگرنه که خبر بسیار است
رمق ناله کم و کوه و کمر بسیار است

ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید
بنویسید که اندوه بشر بسیار است

ساقه‌های مژه‌ام از وزش آه نسوخت
شکر در جنگل ما هیزم تر بسیار است

سفره‌دار توام ای عشق بفرما بنشین
نان جو زخم و نمک خون جگر بسیار است

هر کجا می‌نگرم مجلس سهراب‌کشی است
آه از این خاک بر آن نعش پسر بسیار است

پشت لبخند من آیا و چرایی نرسید
پشت دلتنگی‌ام اما و اگر بسیار است

اشک آبادی چشم است بر آن شاکر باش
هرکجا جوی روانی است کپر بسیار است

سال‌ها رفت و نشد موی تو را شانه کنم
چه کنم دوروبرت شانه به سر بسیار است

*حامد عسکری

مام باز سکوت می‌کنیم چون گُه دیگه‌ای نمی‌تونیم بخوریم

محسن مظلوم، پژمان فاتحی، وفا آذربار و محمد فرامرزی را در خفا اعدام کردند و حتی پیکرشان را هم تحویل نمی‌دهند...

آسوده بخوابید کُرد مردان سرزمینم. روزی بالاخره ما هم بی‌دار می‌شویم...

#اراتان صبر اتوام...

رکورد جدیدم

حالا این وسط یه سوتی وحشتناکم داده‌م نگفتم بهتون...
تولد این بشرو یادم رفته بود و تا همین دو روز پیش که اتفاقی یه عکسی از تولد یکی دیگه برام فرستاد، هنوز و خود به خود یادم نیفتاده بود. ینی دو مااااااه و نیم یادم نیفتاده بود و این عکسو نمی‌دیدم احتمالا بازم یادم نمی‌افتاد. 
خیلی ناراحت شدم چون ادعا دارم کسایی که دوسشون دارم تولدشونو یادم نمیره و اینا. و نمیره هم. تاریخش ظاهراً، نه تبریکش:)) 
روزای پر تنشی بودن. حالم جالب نبود، بعدشم همش سر کار بودم شبا، روزام میگرفتم میخوابیدم بعد از کریسمسم رفتم خونه و اونجام گرفتار مریضی مامان و یه سری کارای دیگه بودم و خلاصه عذر و بهونه‌م زیاده ولی هیچی موجهش نمی‌کنه. البته برا خود اون که اصلاً مهم نیس، خودشم گف فدا سرت ولی خودم خودم خودم...  
دارم پیر میشم دیگه :|

JoyAwards

معرف حضورتون هستم که؟ اعتماد به سقف دارم. منطقی هم بنگریم همچینیام کاذب و بی‌پشتوانه نیس. خود اینم تأیید همون که گفتم الان خدمتتون :)) ولی یه قسمتی از این مراسم جوی اواردزو دیدم در حالی که بیش چل ساعته نخوابیدم گشنمه و یه سری مشکلات دیگه‌م دارم و باید اعتراف کنم اگه این عروسکا زنده‌ان من برم سرچارراه سوت بزنم اصن و به این فک کنم که حواسم باشه به کسی نگم تویی که با از دس دادن من باختی :)))) حالا ‌من شاید با نبود اون یه کس خاصی تو زندگیم، چیزیو نبازم ولی اوشووون نظر به وجود و هستی این لعبتان و دلبرکان تراشخورده و لوند و درخشنده در دنیای فانی با نداشتن من یا یه منی مث من چیو میخوان ببازن حیقتن :))) باخت اینه که توو این دنیا باشی و نتونی داشتن همچین زیبایانی رو توو زندگیت تجربه کنی. بعله. حالا ما هی فک کنیم خوشکلیم، خوش‌اهنگیم، باهوشیم، باکمالاتیم و غیره بعد بخوایم با مجموع اینا وایسیم بغل اونا. خب اونا فقط با ظاهرشون‌هرررر‌شون هرررر هررررری به من خب :))) خلاصه خداروشکر زیاد اهل عمل نیستم وگرنه مشکل پیش میومد/ من خودمم میخوامشون آئااا  :)))