#مهسا_امینی #زن‌_زندگی‌_آزادی #مرد_میهن‌_آبادی #علی‌‌_کریمی

اینم با اجازه میخوام بذارم اینجا که بمونه، چون به نظرم یکی از قشنگترین جمله‌هاییه که توو این روزا خوندم و شنیدم... ضمناً قشنگیش اون پایینیا رو بشوره ببره.

                                           #وطنم
                                            خانه بدون خاک ارزشی ندارد...


#زن‌_زندگی‌_آزادی #مهسا_امینی #گه‌خوری‌های‌حسین‌رحمانیدوست

اولاً خطاب به محمد‌حسین رحمانی‌دوست، 
ببین بی‌ناموس! حواستو خوب جمع کن شاید که فردا چوب روزگار جوری بخوره توو کمرت که دیگه توان هیچ نوع گه‌خوری‌ای نداشته باشی: حاجی یه تاااار موی من و مهسا و همه‌ی دخترای اون سرزمین می‌ارزه به کل وجود کثافت تو و خاندانی که نداری، با اون توهمات شنیعت!!  
ماااااااااااااااا دختران ایران‌زمین فرزندان اصیل، شیر پاک خورده و نجیب نسلی هستیم که در طول تاریخ به تکرر، با شهامت و جسارت تمام، تن خودشونو به دست مرگ سپردن تا دست کثیف نااهل بهشون نخوره! اونوقت توی یه لا قبای تازه به دوران رسیده‌ی بی‌همه‌چیز ما رو فاحشه خطاب میکنی؟ ای دریوز زار! پفیووووز، حروووومزاده! تو فکر کردی داستان چهل دختران یزد یا بنووشه و سارای آذربایجان و باقی روایات مشابه در وصف رشادت دختران نجیب همه‌ی خطه‌های ایران، فقط یه قصه و افسانه‌ست؟ ابله! دخترای اون سرزمین در تمام طول تاریخِ مکتوب و معتبر به گواه تاریخ‌نگاران همه‌ی ملل و دوران، پا به پای مردان غیور و نجیب ایرانزمین در مقابل ظلم و زور و تجاوز به حقوق مادی و معنوی خود ایستادگی کرده‌ن و اون جایی که دیگه براشون تیر و لشکر و سنگر و سپری در میدون باقی نمونده بود و حربه‌ای جز تسلیم نداشتن، پیش از اینکه دست دشمن بهشون برسه خودشونو کشتن که ناموسشون حفظ شه! اونوقت تو به خودت اجازه میدی با وقاحت تمام در خاک خود ما، من و خواهرانم رو فاحشه خطاب کنی؟ 
کمان که ذهن تو انقدر بیماره که قادره تصور کنه مردانی که در اعتراض به جنایتی که علیه مهسا شده، عکس اونو در دست گرفتن با تماشای اون معصومیت و نجابت آن کار دیگر میکنند!!!! 
ناگفته پیداست که تو هم مثل اکثر زنا زادگان، کودکیِ نابسامانی داشتی و همونجور که از خدات پنهون نیست، خودت باعث شدی از خلق هم پنهان نمونه که توو زندگی بی‌ثمرت نه تنها از تعلیم و تربیت درست که از حداقل هوش و زکاوت هم بی‌بهره بودی. 
ببین مردک مثل تو و هم‌کیشان منحوست خمینی، خامنه‌ای، خلخالی، محمدی‌گیلانی، لاجوردی، اژه‌ای، شریعتمداری و باقی جانیان پلشت جمهوری اسلامی که خون از افکار و اعمالتون میچکه و بر حسب اتفاق و شهوت برای هر کس که دلتون میخواد حکم اعدام صادر یا آرزو کردید و میکنید؛ من آرزوی مرگتو نمی‌کنم! آرزو می‌کنم به حقارت و ذلت بیفتی، برای طلب عفو و بخشش التماس کنی و چنان به حال زاری بیفتی که بیش از هرکس خودت از خودت متفر شی تا جایی که بزرگترین آرزوت مرگ باشه ولی انقدر زنده بمونی که آخرین حدّ خفت و خواری رو با تمام وجودت لمس کنی! چُنین باد. 

#مهسا_امینی #زن‌_زندگی‌_آزادی‌ #مرد_میهن‌_آبادی #نیکا‌_شاکرمی #حدیث‌_نجفی #سارینا_اسماعیل‌زاده #زاهدان #ایران #گه‌خوری‌های‌حسین‌رحمانیدوست






#زن‌_زندگی‌_آزادی#مهسا_امینی #گه‌خوری‌های سید محمد نبویان

ثانیاً خطاب به سید محمد نبویان:
کف روی آب و نجاسات خودتی بی‌شرف بی تخم و ترکه! حرفایی که به برادر بی‌ناموس‌تر از خودت رحمانی‌دوست گفتمو که خوندی؟ حالا میخوام بهت مژده بدم که تو هم یه حرومزاده‌ای! فقط یه درجه پست‌تر و درمونده‌تر از اون داداشت. چون تو با خواست خودت حرومزادگیتو به واسطه‌ی پیشوند اسمت و عمامه سیاهت جار هم میزنی و بهش افتخارم میکنی! هان؟ چیه؟ تا حالا کسی توو سرت نزده بود این واقعیتو؟ نمیدونستی سیّدی که توو ایران به دنیا اومده حاصل زنای زور اعراب مهاجم و لشکر وحوش محمد و ائمه "اطهاره"، بعد از اینکه که به ایران حمله کردن، مردان رو کشتند به کودکان دختری که خونواده‌هاشونو کشته بودن به عنوان غرامت تجاوز کردن؟ نمیدونستی دخترکایی که اعراب بهشون تجاوز کردن، برای اینکه واسه بچه‌های حرومزاده‌شون ابروی مشقی بخرن پیشوند اسمشون یه سید و سادات گذاشتن که وقتی بزرگ شدن و کسی پرسید بابات کیه رو سیاه نشن؟ خب حالا فهمیدی دیگه. پس فحش نیست وقتی حرومزاده خطابت میکنم.
ضمناً حرووووومزاده! بار آخرت باشه به مردم شریف ایران همچین اهانتی می‌کنی. کف روی آب و نجاسات دقیقاً اون تخمیه که تو و جد تو رو بعد از جنگ به زور توو رحم یه دختربچه‌ی پدرمادر مرده‌ی بی‌دفاع ایرانی کاشته! و یادت نره که تو از صدقه سر اون دختر مظلوم و فقط از سر لطف و رحمت و مروت ایرانیای مهربان و  نیک‌سرشت نسلت تونسته تا الان ادامه پیدا کنه وگرنه هر کجای دیگه این اتفاق افتاده بود بچه‌ی حاصل تجاوز که به دنیا میومد یا مینداختنش توو جوی یا میذاشتنش پای درختی وسط بیابونی جایی که خوراک حیوانا بشه! از این به بعد هر وقت یادت افتاد که بودن وجود نحستو مدیون همین جماعتی هستی که اینجوری وقیحانه بهشون اهانت کردی، سرتو بنداز پایین و سعی کن گه اضافه نخوری. 

#مهسا_امینی #زن‌_زندگی‌_آزادی‌ #مرد_میهن‌_آبادی #نیکا‌_شاکرمی #حدیث‌_نجفی #سارینا_اسماعیل‌زاده #زاهدان #ایران #گه‌خوری‌های‌سیدمحمد‌نبویان


#زن‌زندگی‌آزادی

اینم برای کسایی که دوس داشتن این روزا اونجا باشن ولی نمی‌تونن

دوش بر یاد تو چشمم دم به دم خون می‌گریست...*

خون گریه می کند در ودیوار روزگار/ دیگر کدام خانه برانداز می رسد...
صائب تبریزی
*جامی

حق

با ب کار داشتم. موقع خدافظی بهش گفتم دلم میخواد بهت بگم نرو، تو باید مواظب خودت و دخترت باشی ولی... گفت آره میدونم ولی باید برم، حتی مامانشم میره و اتفاقا ما چون بچه داریم و علی‌الخصوص چون دختر داریم باید بریم... درست میگفت... چاره‌ی دیگه‌ای نیست. فقط گفتم مواظب خودت باش... همتون مواظب خودتو باشین. 
مانا نیستانی ↑

*ارغوان شاخه همخون جدا مانده من، آسمان تو چه رنگ است امروز؟

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین
در خون و اشک غوطه‌ور
ای مام رنج‌ها!
ای میهنی که در تو به خواری
مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم
زین گونه زیستیم و هق‌هق گریستیم

شفیعی‌کدکنی
*ا.سایه

دست خودم نیس هنوزم نگرانش میشم...

میفرماید گویند عشق چیست بگو ترک اختیار...*
عرض میکنم صراحتاً لعنت به آدم بی‌اختیار :))

*مولانا

خوددرگیری :))

امروز از صبح باز صد بار هی دلم میخواست برم بش بگم دوسِت دارم.

 با تمام وجود و از صمیم قلب براتون آرزوی موفقیت می‌کنم. مواظب خودتون باشید و به جای من، مهسا، ندا و همه‌ی کسایی که نیستن هم فریاد بکشید. #سحرنزدیک‌است#زن‌زندگی‌آزادی



برای مهسا

+ بی‌قراری‌های جان.../صائب 

با یه همچین نوابغی سر و کار دارم

یه خانوم جدیدیم برای کارآموزی یا نمیدونم چی اومده توو بیمارستانممون، مثکه دو ساله اینجاس ولی فارسی یادش رفته. فرنگیم انقدر بلد نیس که قابل فهم باشه. زیبا نیست؟ بعد اولین سؤالش از من این بود که آیا مریضم ایرانی باشه میتونم فارسی دردشو بهش توضیح بدم یا خیر!

حوصله‌ی مراوده ندارم حیقت، وگرنه کامنتارو وا میذاشتم بیاین بنویسین چه انرژیایی بلکه‌م یه خرده میخندیدیم با هم :)))

چه انرژیایی خب لامصب؟ :))

اینم براتون تعریف کنم برم دیگه خسته شدم. یه بارم تو اوج مستی داشت حرف میزد گف آره من همیشه میگم شری یه انرژیایی داره که... بعد زنش از زیر میز یه لگد بهش زد دیگه ادامه نداد. بعد یکی یه چیزی از دستش افتاد، یکی یه حرفی زد، یکی یکیو بغل کرد، فضا و حرفا عوض شد ولی اعتراف میکنم خیلی کنجکاو بودم بدونم چی میخواس بگه.

پ.ن. پرسیدما بعداً. ولی دیگه نگف :))

پایان سریال

حالا قیام نکنید که چه کاریه و بیچاره این و کسکش تو و فلان. فیلمه. سریاله. داستانه آئا. حرص نخورید. فحشم ندیدن. انسان باشید. عه

مرسی اه/ قسمت ۳

قربون صدقه‌م که میره میگم خدانکنه و نکنه ولی در واقع و متأسفانه هر بار یاد تو میفتم و اینکه به تو نمیگفتم خدانکنه به جاش خودم قربونت میرفتم فدات میشدم و برات میمردم و هنوزم. و این خیلی ناراحت کننده‌س. شرم‌آوره حتی. اینکه وقتی یکی داره تمام عشق و توجهشو به تو میده، ناخودآگاه یکی دیگه میاد توو ذهن تو. کلاً میگم ینی دهنت سرویس که عشقت دهنمو صاف کرده. 

سزاوار شکنجه/ قسمت ۲

میخواستم سرش غرغر کنم ولی متاسفانه متوجه شدم اگه ازم بپرسه چیکارت کردم که خوشحال نیستی یا دوس داشتی چیکار کنم که خوشال شی هیچ جوابی براش ندارم. در واقع مشکل نه اونه و نه شرایط. مشکل منم و خودم. دلیلشم که پیداس...

سری حقایق تلخ / وقایع تلختر/ عفونت عشق/ یا ترشح کثافت/ قسمت ۱

یه وقتیم یکیو داری که باهاش بدخلقیم میکنی باز نازت میکنه بوسِت میکنه لوسِت میکنه و تمام سعیشو میکنه که بهت اطمینان بده که چقدر دوسِت داره و چقدر نمیخواد تحت هیچ شرایطی از دستت بده.  ولی خب تو توی ذهن معیوبت داری همچنان به اونی فکر میکنی که دهنتم از ناراحتی سرویس میشد  به روت نمیاوردی که مبادا...، همونی که سرشار و سرریز بودی از دوس داشتنش و همونی که مثلاً وقتی بهش گفتی با کس دیگه‌ای دیت داری انقد تخمش نبود که حتی بپرسه با کی و وقتی بهش گفتی میری حتی نپرسید چرا...؟ 

هپی کرونا تایم

متأسفانه متوجه شدم مامانم موزها رو هم قبل از مصرف میشوره!

بذا باز یه واحدم شریولوژی بذارم براتون

عادت ندارم تعارف الکی بزنم، تملق کنم یا به رسم عرف چاکرم مخلصم کنم، قربون صدقه‌ی کسی برم، دورت بگردم و فدات شم و اینجور الفاظو کاذب خرج کنم. حالا شما اسمشو هر چی دوس داری بذار. ولی اعتقاد دارم یه سری چیزایی هست که نباید بیجا، برای هر کسی و بر حسب عادت یا تعارف گفته بشه. دارم در واقع براتون اعتراف میکنم غالباً یا از همچین کلمات و اصطلاحاتی استفاده نمیکنم یا اگه بکنم صادقانه منظورم همونیه که میگم.
دوسِت دارم و عاشقتم و عشقم و نفسم و عزیزترینم و میمیرم برات و اینا که تکلیفشون مشخصه با اینکه البته خیلیا همینارم همینجوری عین ریگ بیابون خرج میکنن ولی خب حالا فرضو بر این میذارم که این مقوله لااقل جزو بدیهیاته. به جز اینا ولی یه سری تعارفات دیگه‌م هست که این پایین نام میبرم و به نظرم واقعا زشته اینارو آدم به هر کسی بگه.
جانم/جان‌دلم/چَشم/مواظب خودت باش/ به سلامت/قربونتون برم/قربان شما/قربونت برم/فداتون بشم/فدای شما/فدات شم/دورتون بگردم/تصدقتون/ نوکرتم/چاکرتم/مخلصتم/غلامتم/کوچیکتم/خاک پاتم/رو سر ما جا دارین/ قدمتون رو تخم چشمم و...
یه وقت اشتباه نکنینا بحثم سر استفاده یا عدم کاربرد این واژه‌ها و اصطلاحات نیست و اون یک بحث جداست. چیزی که الان دارم میگم اینه که چرا وقتی آدم چش نداره یکیو ببینه باید چل بار توو مکالمه‌ش بگه قربون شما؟ یا چرا وقتی انصافاً حاضر نیستی یارو رو با ماشینت حتی تا سر خیابون برسونی، بهش بگی نوکرتم؟ یا چه معنی داره من مثلاً به یه همکارم که هیچ حس خاصی بهش ندارم بی‌مناسبت همینجوری موقع خداحافظی بگم مواظب خودت باش؟ یا به سلامت؟ یا اگه قراره به ارباب رجوع یا رئیسم در قبال درخواستشون بگم چشم جوابم چه فرقی داره با کسی که دوسم داره و چیزی ازم خواسته؟ یا مثلاً چه مناسبتی داره یارو توو تلویزیون داره با یکی مصاحبه میکنه بهش ابراز محبت میشه یا تحت تأثیر قرار میگیره بعد در جواب یه غریبه به اون یکی غریبه میگه دورتون بگردم؟ یا چرا من باید به یه آدمی که نهایت محبتم بهش اینه که آرزوی مرگ و مریضیشو ندارم ولی دیگه هر چیز دیگه‌ای در موردش برام بی‌تفاوته، بگم قربونتون برم؟ چرا به کسی که یه باره دیدمش یا ازش چندان هم خوشم نمیاد و چون توو رودربایستی افتادم دارم دعوتش میکنم بگم قدمت رو تخم چشمم؟ پس قدم پدر مادر و خواهر برادر و عشق و ناموسم کجام اونوخ؟ یا جان دلم! چرا آدم باید به جز کسی که واقعا جونش براش در میره بگه جان دلم؟ وووو الی آخر... .

آخر شبی یه دونه‌م از این عاشقانه نَرما بخونین حالتون خوب شه

...
به نگاهت راضی‌ام،
به صدات،
به بودنت،
آنقدر راضی‌ام
که تکه‌های خوشبختی‌ام را
پیدا می‌کنم،
یک سنجاق سر،
یک دگمه،
یک آینه،
یک پنجره،
و یک گنجشک
که در آغوش تو
خواب تو را می‌بیند...

عباس معروفی

در ادامه فرار مغزها

فندقم از ایران رفت/اومد. 

فقط کاش حساب بانکیمم سینک میشد :))

گفته بودم بهم میگه وزارت امید واهی و اینکه نگران بودم حالا بچه از کجا بیارم بفرستم کانادا که شایسته پستم بشم :)) پسر ارشدم move کرده کانادا :)))))))

راستی هادی جان رفیق امیدوارم کنسرت پینک فلویدو از دست نداده باشی :)

😏

اینم به اون درجه از عرفان رسیده که میگه کاش یکیو پیدا کنم عین تو، فقط پسر باشه!

باور بفرمایین

عزیزانم مرگ که ترس نداره. زندگیه که ترسناکه.

ترموستاتم خرابه دیگه چیکار کنم

پشت و جلوی روپوشم از گرما و شدت عرق خیس بود از نوک دم اسبیم و کش ماسکم داشت عرق میچکید بعد با ژاکت بافتنی‌ای که رو روپوش تنش بود نگام کرد گف عرق کردی؟ گفتم نه با مریضا آب بازی کردم!

^‍‍_^

دنبال یه لینکی توو چتمون میگشتم دیدم یه جا براش نوشته بودم چهرازی‌وار دوسِت دارم...

ظاهراً طالبی طالبم نبود

رفتم خرید؛ طالبیارو نگا کردم به نظر خوشمزه میومدن ولی کمرم یه درد عجیبی میکرد دیگه نخریدم گفتم باشه بعد حالا. منتها نکته‌ اینه که اومدم بیرون از مغازه کمرم دیگه درد نمیکرد :))

:)))))

رو پشت‌بوم با یه نگرانی‌ مادرانه‌ای پرسید اونجا سرد نشده که هنوز؟ گفتم نه متأسفانه :)) بعد داشتم تعریف میکردم که چقدر از گرما و آفتاب بدم میاد و چقدر زیاد گرمایی هستم و اینا که گف اشکال نداره دوپامین بدنت زیاده. دیگه به هر حال :)))) 

و رویایی هم که رفت...

امیدِ آمدن ِ لغتی که نمی‌آید...

آن‌چه زبان می‌خورد
همیشه همان چیزی‌ست
که زبان را می‌خورد:
امیدِ آمدن ِلغتی،
لغتی که نمی‌آید
تو آن‌سوتر، آن‌جاتر،
برابر من ایستاده‌ای،
برابر با من،
و چهره‌ام،
چیزی به آینه از من نمی‌دهد،
چیزی از آینه در من می‌کاهد،
و انتظار صخره‌ی سرخ
نوکِ زبانِ تو –
امیدِ آمدن ِلغتی‌ست،

لغتی که نمی‌آید…

یدالـٰه رویایی‌

سفربخیر آقای معروفی عزیز

انقدر عباس معروفیایی که دوس داشتمو ننوشتم که رفت :( واقعا غمگین شدم از اینکه دنیامون عباس معروفی رو هم از دست داد. افتخار نداشتم از نزدیک ببینمش ولی سالها پیش با واسطه و به بهانه یکی از نوشته‌هام ابراز لطفی بهم کرده بود که همیشه برام خیلی ارزش داشت. فکر میکردم یک روز به دیدارش برم و شاید فرصتی دست بده که گپ کوتاهی داشته باشیم ولی مثل اغلب مواقع باز دیر شد... 
چاشنی نوشته‌هاش صداقتی بی‌پروا بود و وقتی از دوست داشتن و عشق مینوشت عجیب به دل مینشست و این نه فقط به خاطر قدرت قلمش بلکه بیشتر به خاطر این بود که عمیقاً عشق رو تجربه کرده بود و اینا منو به شدت مجذوب نوشته‌هاش میکرد... 
یادش که گرامیه ولی حیف که دیگه نیست.



* البته آقای کدکنی اینو در سوگ سایه سروده ولی خب کلامش همچنین سزاوار عباس معروفی هم هست؛ نویسنده‌ی شریفی که قصه‌اش در غربت و تبعید به پایان رسید.

به یاد سایه

اینم یکی از اون شعرای ابتهاجه که خیلی دوسش دارم. غزلی که وقتی شهریار بیمار بود براش سروده و شهریارم البته جوابشو نوشته ولی فعلا این تقدیمتون تا بعد :)

+ تو بمان_ا.سایه

:)

یه دوست نخودیم پیدا کردم عصرایی که خونه‌ام میاد در میزنه دستمو میگیره میگه بیا بریم بازی. پنج سالشه و بستنی خیلی دوس داره ولی متأسفانه قند داره، نباید بخوره. آبو با گلاب یا عرق نعنا یا اسانس توت فرنگی و یه ذره رنگای خوراکی میریزم توو قالب بستنی، یخ میزنه میشینیم با هم به جای بستنی، یخ میخوریم. مامان نداره مامانش اینو باباشو گذاشته رفته. اونروز میگف بیا برام لاک بزن بابام بلد نیس به جای ناخونام همه انگشتامو لاکی میکنه. براش زدم. بعد یهو بغلم کرد گفت کاش تو مامانم بودی. گفتم دوستت باشم بهتره که. چون آدم مامانشو نمیتونه انتخاب کنه ولی دوستشو خودش انتخاب میکنه. امروز برام یه کارت درست کرده آورده که روش نوشته من تو رو انتخاب کردم. همیشه دوست من بمون.

برای ریحانه

در این سال‌ها چه بسیار شکوه‌ی مردان و زنانی رو شنیده‌م که از مدتها قبل به انتظار مرگ نشسته بودند اما مرگ سراغشان نمی‌آمد! همین مرگ اما، دیشب دخترکی را با خود برد که عاشق بود و هنوز همه زندگی را پیش رو داشت، وقت رفتنش نبود ولی مرگ لعنتی آمد و ریحانه را با خودش برد... 
من ندیده بودمش ولی وقتی ح تصادف کرده بود یک بار صدایش را شنیدم وقتی که وارد خانه شد و سلام کرد. هنوز خندیدنش و لحن و صدای مهربان حرف زدنش با را ح یادم هست و از زمین و آسمان دلگیرم که دیگر نیست. دنبال حکمت نگردید... چه حکمتی؟ چه عدالتی؟ چه انصافی؟ چرا اصلا مثلا من نه، چرا او؟ ولی خب چرا ندارد، دنیا بی انصاف است و زندگی بی رحم. 
صبح مچاله و غمگین آمدم بیرون که هوایی بخورم، دخترکی دنبال توپ قرمزش دوید وسط خیابان و محو بزرگیِ کامیونی شد که از رو به روبه سمتش می‌آمد. پشت سرش دویدم از زمین بلندش کردم و باد محکم کامیونی که به فاصله مویی از کنارمان گذشت را روی صورتم حس کردم... به پیاده رو برگشتیم مادر دخترک سراسیمه و دوان دوان به ما رسید، دخترک پای مادرش را بغل کرد و گفت ماشین داشت زیرم میکرد ولی "ریحانا" نجاتم داد! مادرش توضیح داد ریحانا دوست خیالی دخترش است و هر وقت که خطری از بیخ گوشش میگذرد ریحانا کمکش کرده... داشت گریه‌ام میگرفت بی کلام خداحافظی کردم و غصه خوردم. 
... ... .

*عذر میخوام این یک شخصی نوشته‌ست و برای همین تکه آخرشو برای شما حذف کردم؛ اما دوست داشتم اینجام بذارمش که یادش همراهم بمونه...