سعدیا نامت به رندی در جهان افسانه شد / از چه می‌ترسی دگر بعد از سیاهی رنگ نیست

عرضم خدمتتون که نمیدونم الان چون هنوز هنگ اُورم اینطوریم یا کلاً اینطوری شده ولی احساس میکنم یه کم حال به هم زن شده میزانِ ـ نه! میدونم ولی نمیخوام از اون لغت استفاده کنم‌ ـ میزان غرغرامو میگم از نداشتنش و نبودنش. عذر میخوام با اینکه مجبور نیستید بخونید ولی خب میدونم یه عده‌تون باز میخونید؛ به همین علت عذر منو بپذیرید ولی به هر حال یه چیزایی مثل چرکیه که باید از مغزخارج شه. از دل که نمیشه ولی نوشتن یکی از راه‌هاییه که مغزو سبک میکنه و من ترجیحم همین نوشتنه چون خوشم نمیاد توو دنیای واقعی کسی رو توو این مدل احساسات شریک کنم. البت آدم رندی که دیگه رسوا شده حقیقی و مجازی باکش نی ولی خب... اشکال نداره شمام نهایتاً موقع خوندن یه سطل بذارید کنارتون تا بگذره دیگه :))