به زور و خواهش و تمنا و گله و گریه و التماس و هزار ترفند و کلک و کلی قر و اطوار بالاخره موفق شدن موافقم کنن که باهاشون بیام. اومدم دیگه. باهاشون. منتها هر جا اتراق میکنم یه تعداد دور هم نشستن که بد میرن رو اعصابم و واقعا نمیتونم تحملشون کنم. مثلا الان اینایی که پیششونم دارن در مورد اندازه بیرونی کلیتوریس بحث میکنن. اون قبلیا داشتن در مورد این بحث میکردن که ساک زدن درستش لیسیدنه یا مکیدن. اون قبلتریا داشتن در مورد وضع اسفبار هاسپیسها بحث میکردن. قبلتریاش یادم نیس چه زری میزدن ولی دو تا قبلتریا داشتن در مورد روبهروییاشون غیبت میکردن. قبلیای اینام داشتن در مورد سهام داروخانهها اختلاط میکردن و الا آخر. ها یه پسرهی جدیدم راننده آمبولانسه بچه خوشکله تازه اومده همه یه نظر ایکس ری وار هم نسبت به اون ارائه میدادن. برای همین سیّارم. یه جا نمیشینم چون طولانی بغل گوشم باشن یهو ممکنه یکیشونو خفه کنم فاصله یکی دو متریم مانعی ایجاد نمیکنه. مشکل فقط اینه که هر دفه از یه جایی میرم جای دیگه میشینم دو سه تا پیک دیگه کف کفشه. خلاصه الان که دارم اینو براتون مینویسم بینهایت زیاد خوردم. خیلی زیاد. خیلی خیلی خیلی بیشتر از ظرفیتم و ظرفیتم تأکید میکنم مریخی بالاتر از بقیهی آدماس. خیلی بالاتر. خیلی. خیلی خوردم. انقد که میخوام حرف بزنم زبونم میگیره ولی جا دارم هنوز. همینکه دارم میتونم بنویسم و فکر میکنم دارم درست تایپ میکنم چیزشه دیگه. اثباتشه. حالا فردا یه چکی میکنم. فعلا سلامتی سه کس. چرا سه کس؟ سلامتی یه کس. سلامتی خودت. سلامتی همه کس.