پیش پیش لالا

خب دیگه جمع کنید بساطتونو. فیلم تموم شد. اومدیم خونه. من میرم دوش بگیرم بیام بخوابم شب باید برم بیمارستان. روز روشنی داشته باشید.   

 یادم افتاد به کی گفتم. گفتم شمام بدونید

که اونم طوری نیس البت

فقط یه سوتی دادم و نمیدونم به کی ولی به یکی از حسم به لیلی گفتم. 
 

الاهو اکبر این همه جلال

به به. به به. میبینم که هنوز خاموش نشدم و خداروشکر که توو وبلاگ زر زر کردم وگرنه کی میخواس این کسشرارو جمع کنه. 
آره گفتم که ظرفیت الکلم خیلی بالاست. نمیدونم متأسفانه یا خوشبختانه. 
برید به کار و زندگیتون برسین دیگه. بیکارید گوش به زنگ وایسادین کسشرای منو بخونین؟ واقعا که.

سلامتی نفسات

ثانیه به ثانیه دلم برات تنگه و هیچ هیچ هیچ هیییییییییییییییییییییییییچ راه فراری ازش ندارم. 
راه میرم قدم میزنم وایمستم میشینم پامیشم میخوابم بیدار میشم خواب میبینم نمیبینم گرسنمه سیرم غذا میخورم نمیخورم آشپزی میکنم نمیکنم ظرف میشورم خونه رو تمیز میکنم خوشحالم ناراحتم عصبانیم ساکتم حرف میزنم نمیزنم میرم سر کار برمیگردم کار میکنم استراحت میکنم موهامو شونه میکنم لباس میپوشم لباس درمیارم فیلم میبینم کتاب میخونم قصه میگم میخندم بغض میکنم میرم خرید هدیه میدم میگیرم نگاه میکنم چشامو میبندم باز میکنم مینویسم آهنگ گوش میکنم مسواک میزنم جیش میکنم میرم حموم میرم بیرون میام خونه فکر میکنم نمیکنم میخورم توو درو دیوار رانندگی میکنم نمیکنم موهامو صاف میکنم لپتاپو روشن میکنم خاموش میکنم چراغو روشن خاموش میکنم جعبه ابزارو نگا میکنم چکشمو پنجره رو باز میکنم میبندم آفتابیه برفه بارونه طوفانه تگرگه ابریه مه‌آلوده رنگین کمونه روزه شبه تاریکه روشنه قهوه میخورم چایی میخورم ساعتم زنگ میزنه گوشیمو میگیرم دستم واتساپو تلگرامو چک میکنم اسکایپ زنگ میخوره نمیخوره صدای تیک تاک ساعتمو گوش میکنم گرمم میشه سردم میشه تنها هستم نیستم مشروب میخورم سیگارمو روشن میکنم سیگارمو روشن نمیکنی سیگارمو روشن نمی‌کنی سیگارمو روشن نمی‌کنی بعدش بوسم نمیکنی صدام نمیکنی دعوام نمیکنی دوسم دوسِت دارم دوسِت دارم دوسِت دارم دوسِت دارم دووووووووسِت با هرررر نفسی که میکشم یاد تو میفتم. 
ولی خوشحالم برات. تو فقط خوب باش. من داوطلبانه جر میخورم برات. از دلتنگیت از دوس داشتنت از خواستنت از نداشتنت از دوس داشتنت از دوس داشتنت از دوست... من داوطلبانه... من فداتم. سلامتی چشات. 

ببینیم کی خاموش میشم آیا اصن

به زور و خواهش و تمنا و گله و گریه و التماس و هزار ترفند و کلک و کلی قر و اطوار بالاخره موفق شدن موافقم کنن که باهاشون بیام. اومدم دیگه. باهاشون. منتها هر جا اتراق میکنم یه تعداد دور هم نشستن که بد میرن رو اعصابم و واقعا نمیتونم تحملشون کنم. مثلا الان اینایی که پیششونم دارن در مورد اندازه بیرونی کلیتوریس بحث میکنن. اون قبلیا داشتن در مورد این بحث میکردن که ساک زدن درستش لیسیدنه یا مکیدن. اون قبلتریا داشتن در مورد وضع اسفبار هاسپیس‌ها بحث میکردن. قبلتریاش یادم نیس چه زری میزدن ولی دو تا قبلتریا داشتن در مورد روبه‌روییاشون غیبت میکردن. قبلیای اینام داشتن در مورد سهام داروخانه‌ها اختلاط میکردن و الا آخر. ها یه پسره‌ی جدیدم راننده آمبولانسه بچه خوشکله تازه اومده همه یه نظر ایکس ری وار هم نسبت به اون ارائه میدادن. برای همین سیّارم. یه جا نمیشینم چون طولانی بغل گوشم باشن یهو ممکنه یکیشونو خفه کنم فاصله یکی دو متریم مانعی ایجاد نمیکنه. مشکل فقط اینه که هر دفه از یه جایی میرم جای دیگه میشینم دو سه تا پیک دیگه کف کفشه. خلاصه الان که دارم اینو براتون مینویسم بی‌نهایت زیاد خوردم. خیلی زیاد. خیلی خیلی خیلی بیشتر از ظرفیتم و ظرفیتم تأکید میکنم مریخی بالاتر از بقیه‌ی آدماس. خیلی بالاتر. خیلی. خیلی خوردم. انقد که میخوام حرف بزنم زبونم میگیره ولی جا دارم هنوز. همینکه دارم میتونم بنویسم و فکر میکنم دارم درست تایپ میکنم چیزشه دیگه. اثباتشه. حالا فردا یه چکی میکنم. فعلا سلامتی سه کس. چرا سه کس؟ سلامتی یه کس. سلامتی خودت. سلامتی همه کس.  

💉

عرضم خدمتتون که من واقعا کمترین و تنها چیزی که به ذهنم می‌رسید و از دستم برمیومد این بود که تا وقتی شماهایی که دوسِتون دارم واکسن نزدید و امکانش براتون فراهم نیست، منم نزنم و به عحیبترین بهانه‌های ممکن موفقم شدم ولی متأسفانه الان مجبورم چون اگه نزنم به زودی دیگه اجازه کار نخواهم داشت.
شرمنده‌. 

پ.ن. اگه زنده موندم که باز در خدمتتونم، اگه‌م نه که مواظب خودتون باشین و همدیگه رو دوس داشته باشین. این روزام میگذره...

 دوسِت.

به اعتماد ِ 
     چشــــم 
             تو

اگه دیگه فرصتی برای خوب بودن پیدا نکنیم چی؟

شاید از دست رفته‌م و دیگه راه نجاتی برام باقی نیست؟ از کجا معلوم؟

بی ‌دلیل

دختر پسره دستشونو انداخته بودن توو گردن هم و همینجور که راه میرفتن دختره داشت غش غش الکی میخندید. 
یاد تو افتادم...

+ دلشوره 

تو رو جون هر کی دوس داری خوب باش و خودت دوباره پیدا شو

شماره‌ ش توو گوشیم همینجوری سیو بود. دلم به عکسای پروفایلش خوش بود که دیر به دیر اما گاهی عوضشون میکرد. خنده‌ش با اون دندونای ریزش... موهای لخت صاف قشنگش... خیالم راحت بود که هست و خوبه. یادم نیست از کی و چرا دوباره ارتباطم باهاش قطع شد ولی خیلی وقت پیش بود. اونروز اتفاقی متوجه شدم اسمش دیگه تو لیست کانتکتای تلگرامم نیست :( شاید شماره‌ شو عوض کرده، شاید برگشته ایران، شاید گوشیشو گم کرده ولی شایدم براش اتفاقی افتاده و امیدوارم هیچ اتفاقی... شایدم ایشالا شوهر کرده سیم کارت سابقشو سوزونده :)) و شاید، نه نه و باااااید، خاک عالم بر سر من بیشعور که کسایی رو که انقدررر دوسشون دارم اول یه روزی ول میکنم به امون خودشون بعد که اینطوری میشه نگرانشون میشم :( 


شریاک

میگم مهمتر از منطقی بودن من یا اطلاعات تخصصی و غیرتخصصیم که تاحالا تو رو همیشه کمک کرده، اینه که تو از من حس خوبی میگیری و من درواقع میتونم آرومت کنم. میگه میدونم! میدونم! داری در مورد شریاک صحبت میکنی :))


شاید

شایدم یه روز استعفا بدم برم یه جایی نزدیک دریا بساط زندگیمو پهن کنم یه جایی یه جوری که صدای دریا رو توو آشیونه‌م بشنوم. شاید تصمیم بگیرم به خودم برگردم و نویسنده شم. شاید نوشته‌هامو دوس داشته باشید. شاید عاشق قصه‌هام شید. شاید با مقاله‌هام مو به تنون سیخ شه. شاید هوای دنیا کمی بهتر شه. شاید بتونم. شاید بشه.


سفر یا سقوط آزاد حتی

داشتم فکر میکردم چقدر نیاز دارم همه و همه‌چیو بذارم و بی‌خبر و بی‌چمدون برم یه جایی. یه جای دور خلوت. بعد دیدم نمیشه متأسفانه انقدری که باید رها نیستم. در بندم. در بند مسئولیت‌هام. چیه؟ اینکه من از مسئولیت و قبول مسئولیت بیزارم دلیل نمیشه آدم مسئول و مسئولیت‌پذیری نباشم. همونجوری که اینکه دوس ندارم کسی وابسته‌م بشه و تمام سعیمو میکنم این اتفاق نیفته ربطی به این نداره که خیلیا بهم وابسته‌ن، شدن و میشن. 
من حتی به دلیل اینکه مسئولیت جدید نمیخواستم از بچگی و همون وقتی که اکثر هم سن و سالام توو ذهنشون با رویای عروس شدنشونم خوشحال میشدن و براشون مهم بود که به اون روز قشنگ توو زندگیشون برسن، مطمئن بودم خیال ازدواج ندارم و میدونستم عمراً کسی نمیتونه پایبندم کنه. آرمانهای بزرگتری از ازدواج و تشکیل خانواده داشتم و بقای نسل هرگز دغدغه‌ام نبود. نه مسئولیت معشوق بودن و تعهد با کسی تا ابد موندن رو میخواستم نه مسئولیتم در قبال کسی که عاشقم شده و زندگیش به بودنم گره خورده. 
ولی خب آدم بزرگ میشه، رویاهاش مث موهاش کم‌کم خاکستری میشن، آرمانهاش لای گرفتاریای روزمرگی‌ها گم و گور میشن، انرژی و امید آدم تحلیل میره و در نهایت آدم عوض میشه.  
حالا که آرمان‌هامو به باد دادم و به چیزایی که میخواستم و برنامه‌ای که داشتم نرسیدم :)) منتظر بودید بگم میخوام ازدواج کنم و بچه‌دار شم؟ :)) نه من واقعاً ذاتاً و حداقل از لحاظ روحی آدم پایبند و یه جا بشینی نیستم و هنوزم حاضر نیستم مسئولیت بدبخت کردن و عذاب کشیدن یه فرشته بی‌گناه که درخواست تولد نداده رو قبول کنم فقط به خاطر اینکه نسلمو ادامه بدم و برای جاودانگیم تلاش کنم.
ممکنه یه روز گول بخورم و ازدواج کنم چون کسی که فکر میکردم نسلش منقرض شده پیدا کردم ولی مطمئناً خودم بچه‌ای به دنیا نخواهم آورد. نهایتاً شاید یه لونه درست کنم که گنجیشکامو توش جمع کنم. 


روزگار غریبیست

وقتی بود که آنچه می کردند، به ریا می کردند. اکنون بدانچه نمی کنند ریا می کنند...


عطار

دیگه متأسفانه

یه وقتائیم میبینی همه حق دارن متأسفانه

باور بفرمائید

همه فک میکنن خوبن دیگه. هیچکس فک نمیکنه که بده. اونائیم که فک میکنن بدن مرض خودبدبینی دارن وگرنه اکثریت قریب به اتفاق آدما خودشونو همیشه حق به جانب و خوب میدونن!

بی‌جام

جام ندارم، برای همین باید توو لیوان چای، می بنوشم.
جا هم ندارم البته. پناهگاه، نهانخانه، آرامکده.
بیجام. جایی که باید باشم نیستم. بعضا جایی که نباید، هستم.
از هر طرف بنگرید بیجام در هر حال. 

حنجره‌ مم نت جیغ نداره متأسفانه

امروز همش دلم میخواست داد بزنم، عصبانی بودم، دلم می‌خواست همه چیو بکوبم توو در و دیوار ولی خب نه صدامو بلند کردم نه چیزیو کوبیدم توو چیزی.

۱۹۸۴

آنها تا به آگاهی نرسند، طغیان نخواهند کرد و تا طغیان نکنند به آگاهی نخواهند رسید ...

جورج اُرول

 اگه نشد چی؟

اگه نشد که نشده دیگه ولی مهم اینه که شایدم شد!

لالا

بهترین راه فرار از واقعیت‌ها و امن‌ترین مأوای مجازی دنیا

۴ راه خاکستری

تئاتر چهارراه بیضایی رو دیدم. حکایتی بیش و کم آشنا، دردی کهنه، زخمی تا ابد باز، آتشی که میسوزد، میسوزاند و خاکسترم می‌کند هربار.
و دریغ... که خاکسترم را باد با خود نمی‌برد هرگز. نه! سیل اشک هم این خاکستر را با خود نمی‌برد حتی. 
خاکستر از نو من می‌شود تا در اولین فرصت این من از نو خاکستر شود...

دل است دیگر. تنگ میشود گاهی.

توو چت خودم در مدلای مختلف صداش کردم و براش نوشتم دوسش دارم بعدم پاکشون کردم. خوب بود بد نبود. خواستید امتحان کنید.

استناراحت

چشَم یه جوری داره محکم میپره که اگه ازم کارتون میساختن هر بار مث آقای سکسکه یه متر پرت میشدم توو هوا. قشنگ داره به زبون بی‌زبونی داد میزنه بکپ دیگه دو دیقه بذا استراحت کنیم.

این داستان خیال منظر دوست به خواب :))

دم صبح خواب می‌دیدم. انگار بایستی توی یه کلاسی کارگاهی همچین چیزی شرکت میکرد. من همه وسایلشو براش آماده کرده بودم که چیزیو جا نذاره و همه ابزار و چیزایی که احتمالاً لازمشه همراهش باشه. رفته بود اونجا تا اومده بود شروع کنه، متوجه شده بود یه چیزیشو که خودش باید ورمیداشته، جا گذاشته و بدون اون نمیتونسته هیچ کاری کنه.
در نهایت تعجب به جای بیشتر از همیشه عصبانی و عصبی شدن، مهربون شده بود و بهم تکست داده بود که اینجوری شده ولی مهم نیست و اشتباه کرده چون به جای "نواختن" زلف یار همش به فکر این کلاس بی‌اهمیت بوده :)) داشتم به استفاده‌ش از لفظ نواختن می‌خندیدم که متأسفانه گوشیم زنگ خورد و بیدارم کردن.

unknown Artist