بعد نوشته بود که برای وصف اون حالتی که از شدت چندش شدید به آدم دست میده، از اصطلاح "نوشابهای" شدن، استفاده میکنه :)))
حیوون درّنده
توو گوگل دنبال تائید منبع یه نقل قولی بودم که به صورت اتفاقی به یه وبلاگ عجیبی برخوردم. غرغرای یه دختری از دست دوسپسرش بود که ظاهرا خوانندهی عامّی هم نداشت و صرفا حکم نوعی دفترخاطرات بینامو داشت که هدفش درددل دختره با خودش بود.
ولی اینکه باعث شد بگم وبلاگ عجیب، محتوای پستاش بود. اینکه مثلا از این شاکی بود که چرا موقع جرّ و بحثشون پسره به این و خونوادهش فحشای رکیک داده! یا مثلا اینکه نوشته بود یه بار پسره روش دست بلند کرده ولی این بخشیدتش و فرداش حتی برای پسره پنکیک هم درست کرده :))))) یا مثلا در چندین پست متفاوتش از این شکوه کرده بود که پسره چرا اینو "حیوان درّنده" خطاب کرده :)) ظاهراً پسره از نظر مالی هم آهی در بساطش نیست که نتیجه بگیریم شاید به خاطر پول یارو آستانهی تحمل دختره انقدر بالاست و اینا :)) خلاصه خیلی عجیب و جالب بود برام.
حالا نمیخوام روانشناسی تحلیلیشون کنم و فلان. حتی اینارم که نوشتم و بعدش خندیدم قصدم مسخره کردنشون نیست. خندهدار هست برای من و احتمالا شما ولی مسخره نیست. ما مطمئناً در جایگاه قضاوت در مورد رابطشون نیستیم. ولی چیزی که ذهن منو مشغول کرده اینه که پای هر چیزی که در میون باشه، هر وضعیت احساسیای که آدم به طرفش داشته باشه، هر نوع وابستگی یا چیز دیگهای هم که در لایههای پنهان و آشکار رابطه باشه، آدم چطور میتونه تحت هرررررر شرایطی اصن (حالا اینا که نه ازدواج کردن نه بچه دارن نه تعهدی نه چیزی/ طبق اوصاف دختره به نظر هم نمیرسه از خونوادههای خیلی متعصب و فلانی باشن هیچکدومشون)، واقعا چطور میتونه آدم همچنان با یکی ادامه بده وقتی طرف به خونوادهت حداقل به زعم تو به ناحق فحش داده یا روت دست بلند کرده یا بهت گفته درنده آخه؟ داریم مگه؟ :)))
پ.ن. این نوشته مربوط به حدود سه چار سال پیشه.
پ.ن. این نوشته مربوط به حدود سه چار سال پیشه.
گردن باریک من، شبَ تاریک من :))
همینجور که دستمو گذاشته بودم زیر چونهم خوابم برده بود، بیدار شدم احساس میکردم گردنم داره میشکنه از شدت خشکی و فشار. خواستم ازش بپرسم میخوای گردنمو بشکنم برات، یادم افتاد به جاش بهتره متنی که ازم خواسته رو براش بنویسم :))) دیگه.
جان دلم ^_^
توو مصاحبه کاری ازش پرسیدن بزرگترین دستاورد زندگیت چیه؟ میگه خیلی به خودم فشار آوردم نگم پیدا کردن شریه :))
حالا ساسبند بخرم یا چتر
بارون اومد خیس شدم گوله نشدم نیفتادم توو حوض نقاشی. نخیر. شلوار لیم سنگین شده بود هی هر دو قدم یه بار باید میکشیدمش بالا که نیفته از تنم.
خصومتشون با کولر جزو هویتشونه اساساً
بابام موقع خدافظی گف زیاد جلو کولر وای نستا!
دیگه گفتم چشم به جای اینکه بگم کولرمون کجا بود اینجا آخه :|
یه بارم موقع خدافظی یهو بم گف لطف عالی زیاد :)))))))
برنخوره بهتون اول از همه با خود کسکشمم
یه لحظه چشاتونو ببندید، یه نفس عمیق بکشید، حالا به این فکر کنید که چقدر بدبختیای واقعی وجود داره و شما در مقابل خیلیای دیگه چقدر خوشبختید، به زندونیای سیاسی، به خونواده هاشون، به کشته شده ها کف خیابونا، به عزیزاشون، به کتک خورده ها و تجاوز شده ها و روح و جسم تا ابد لت و پارشون، به همه کسایی که به قتل رسیدن، کسایی که بی بچه و بی پدر و بی مادر و بی خواهر و بی برادر و بی همسر شدن فکر کنید، به کودکان کار، به دخترای فروشی، به خیابون و کارتن و قبر خوابا، به کولبرا حتی، به اونایی که عزیزشون داره توو بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم میکنه و اونایی که الان دارن از سر خاک از دست رفتهشون برمیگردن فکر کنید. حالا چشماتونو باز کنید، خفقون بگیرید و از خودتون خجالت بکشید، به خاطر تمام غرغرا، ناله ها و چسناله ها، شکوه و شکایتا، غم و غصه ها و گرفتاریای بچگونتون.
دیدم که میگما
یه جماعتیم هستن، همیشه ناراضی، همیشه شاکی، همیشه ناکام.
غول چراغم بدی دستشون، بهشت برینم بزنی به نامشون، خود خدام برسه خدتمتشون بازم همینن که هستن.
منم خودم نمیدونستم ولی خب دنیای غریبیست برادرجان
یه وختم ممکنه توو یه رابطهای باشید که وسط حرفاتون یهو متوجه شید برای مخاطبتون حکم جندهای بیش رو ندارید که حالا شاید دوستتونم داره!
سلامتی رفیقا
گف اخرین بار پارسال تکست داده بودی رسیدم خونه حرف میزنیم. از اون موقع تازه الان رسیدی خونه لامصب؟ گفتم هنوزم نرسیدم خونه توو حیاط بیمارستانم. خندیدیم. ابراز دلتنگی کردیم. خبرای جدید و عکسا و اوضاع و احوالمونو گزارش و رد و بدل کردیم. بوس و بغل و خدافظی کردیم. قطع کردیم.
رفاقت ینی همین دیگه. یه سال، یه سال نه حتی ده سالم از هم بیخبر باشی هر وخ که خبرت شه غریبه نیستی. رفیقی. خوبی. خوش یمنی. خوشآمد و خوشایندی.
پ.ن. نوشته بالا جزو اون سیصد چارصدتا نوشتهی درفتی بیچارهس که مدتهای مدیدیه خاک خوردن و پست نشدن ولی چون امشب با یکی دیگه از همین قبیل رفقا بر حسب اتفاق حرف زدم و او آخر حرفاش دیقا از چیزی با همین مضمون میگفت، یادم افتاد اینو پیدا و پست کنم.
پ.پ.ن عجیب اینکه الان یادم افتاد اینا جفتشونم از اردیبهشتیای دوسداشتنین/ سلامتی اردیبهشتیا ^_^
پ.ن. نوشته بالا جزو اون سیصد چارصدتا نوشتهی درفتی بیچارهس که مدتهای مدیدیه خاک خوردن و پست نشدن ولی چون امشب با یکی دیگه از همین قبیل رفقا بر حسب اتفاق حرف زدم و او آخر حرفاش دیقا از چیزی با همین مضمون میگفت، یادم افتاد اینو پیدا و پست کنم.
پ.پ.ن عجیب اینکه الان یادم افتاد اینا جفتشونم از اردیبهشتیای دوسداشتنین/ سلامتی اردیبهشتیا ^_^
سحرخیز و امیدوارم / و البته بسیار خوش شانس
توجه کردم دیدم به جز بابکا و امیدا، سحرای زیادیم توو زندگیم داشتم فقط تاحالا از لحاظ کمّی و کافی بهشون توجه نداشتم.
بعد اونروزم داشتم یه چیزیو نصب میکردم رو گوشی که باید تنظیماتشو بم میگف. براش یه اسکرین شات از صفحه گوشی گرفتم که توش کیبرد گوشی هم اتفاقی واز مونده بود و طبعا توی تصویر پیدا بود. بعد شما فکر میکنی اون بالاش از سه تا ورد ساجسشنای دیفالت بالاش دو تاش چی بود؟ درست حدس زدین: بابک و امید :)))
اقلاً کاش سومیش لاقل اسم مخاطبم بود که خب اونم نبود :))
بعد اونروزم داشتم یه چیزیو نصب میکردم رو گوشی که باید تنظیماتشو بم میگف. براش یه اسکرین شات از صفحه گوشی گرفتم که توش کیبرد گوشی هم اتفاقی واز مونده بود و طبعا توی تصویر پیدا بود. بعد شما فکر میکنی اون بالاش از سه تا ورد ساجسشنای دیفالت بالاش دو تاش چی بود؟ درست حدس زدین: بابک و امید :)))
اقلاً کاش سومیش لاقل اسم مخاطبم بود که خب اونم نبود :))
دیگه . . .
یه بارم یه تابلو سفارش گرفته بودم با سوژه موج. خیلیم کار خوب و قویای شد، منتها متأسفانه وقتی تموم شد هیچ کس باور نمیکرد خودم کشیدمش. حتی بابام.
باور بفرمایید
اینکه کلاً به تخمم باشی و در لحظههایی که میخوای یا میباید، وانمود کنی طرفت یا اتفاق مورد نظر برات مهمه خیلی راحتتره تا برعکسش ینی وقتی که طرفت برات مهمه و جاهایی که میخواد یا میباید، وانمود کنی که تخمت نیس.
در خود شکسته ایم حتی
با مدعی بگوی که ما خود شکستهایم
محتاج نیست پنجه که با ما درافکنی
شیخ مشرفالدین
ترک دندان تضمینی کم خرج قابل اطمینان
میخوام امروز روش صحیح بگا دادن دندوناتونو بهتون یاد بدم: چاییتونو میل میکنید/ روش بستنی میخورید/ روشم یه سیگار میکشید. ب ب
آقااااا اصلش اینطوریه وگرنه دوسِت دارمو که همه بلدن خرجم نداره
به یه طرز فجیع بینهایتی دوسش دارم. کسخلشم. روانیشم. دیوونشم. بیچارشم. چاکر و مخلص و مفلس و نوکرشم غلامشم. له و لورده و داغون و کشته و زمینخوردشم. میخوامش. یه طور مریضی میخوامش. دلم ضف میره براش. خودم اینجا دلم خودش یهو میره براش. تمام حسا و عواطفم سر میره براش. جونم در میره براش. کلاً نداارم باهاش. میمیرم براش اسااااااسی.
ای بابا ای بابا
از بس با همه و همیشه در وادی آرامش و سکوت یا بیتفاوتی سیر میکنم، یهو یه چیزی که اعصابمو انقدر خورد میکنه که نظرمو در موردش به صورت جدی اعلام میکنم ـ تأکید میکنم جدی و نه با حالت یا لحن دعوا ـ ملت زود جا میخورن پشماشون میریزه میدوئن پشت سنگر و با ترس و لرز آدمو نگا یا گوش میکنن، که آدم غصهش میشه اصن.
خروج از کادر ممنوع بود ظاهراً
نشسته بودم وسط یه جمع پر حرفی که همه صدای زیر و نازک داشتن و همزمان باهم هی حرف میزدن. بعد از پنج شیش دیقه احساس کردم دیگه نمیتونم، انگار نشسته بودم زیر برق فشار قوی. پا شدم آروم رفتم سمت در که خودمو نجات بدم و دادم. رفتم بیرون و یک نفس عمیق هم کشیدم ولی متأسفانه یهو دیدم همشون دارن دونه دونه پشت سر هم میان بیرون که ببینن من چم شده. بعدشم که دیدن چیزیم نشده واستادن همونجا ادامه دادن حرفاشونو.