از لابه‌لای یک پایان‌نامه‌ی بی‌پایان

یه نکته‌ی جالبی هم که میتونه به منطقی‌تر عمل کردن یا فکر کردنتون کمک کنه اینه که آدمی که معتقده حاضره ـ به هر دلیلی از دوس داشتن و عشق به کسی گرفته تا حمایت و حفاظت ازش یا فداکاری براش تاااا مشکلات و انحرافات روانی ـ آدمی که معتقده حاضره داوطلبانه دردی رو تحمل کنه، منظورش دقیقا درد خاصیه که گاهی ابراز میکنه و گاهی نه. و مع الاسف در اکثر مواقع در لحظه‌ی اقرار یا اعتراف یا ادعا خودش هم آگاه نیست که در واقع حاضره فقط و فقط نوع خاص یا انواع محدود یا معدودی از دردها یا شکنجه‌ها رو تحمل کنه و لا غیر. 
برای مثال کسی که میگه میمیرم برات ممکنه واقعا حاضر باشه برای مخاطبش بمیره ولی ادعای آمادگی برای فدا کردن جونش الزاما به این معنی نیس که حاضره برای طرفش کور هم بشه مثلاً. در صورتی که ذهن ناخوداگاه آدمها از ادعای "میمیرم برات" این برداشتو میکنه که جون آدمی بالاتر و باارزشتر از بقیه چیزاشه، پس لابد کسی که حاضره جونشو واسه کسی فدا کنه حاضره باقی اعضای بدنشم فدا کنه . . . در صورتی که اینطور نیست. حالا ممکنه توو واقعیت یه نفر واقعا هم  حاضر باشه هم جونشو هم چشاشو فدای کسی کنه ولی مثال ساده‌تر و ملموس ‌تری به نظرم نرسید براتون بگم. 
یا مثلاً کسی که ادعا میکنه دلش میخواد کتک بخوره. دلش نمیخواد فقط کتک بخوره. تصور خاصی از کتک خوردن در اون لحظه توو ذهنشه که اونو میخواد. مثلا میخواد سیلی بخوره و اگه قرار شه با مشت کتک بخوره اگه حق انتخاب، پشیمونی ، فرار یا انکار داشته باشه اینکارو میکنه.
همین دیگه.