لونه

یه چند وقتی جایی برای نوشتن نداشتم. فک میکردم میشه سکوت کرد و همه چی رو قورت داد از حرف گرفته تا بغض و فریاد. ولی خب خیلی لبریز و سرریزم. گنجیشکامم زیادن یه وختایی بارون تند که میگیره همه با هم توو بغلم به سختی جا میشن. واس همین دیگه دلو زدم به دریا و این آشیونه رو بنا کردم. علی القاعده از ترکیدن که بعتره.