درست میشه... همه چی به زودی درست می شه

گاهی که از بد روزگار و به حکم فاصله حتی از نگاه کردن در چشم رفیقت محرومی، مجبوری همه اون چیزهائیو که یه دوست باید بتونه تو نگاهت بخونه، تا امتحان رفاقتو پاس کنه، با شنیدن صدای نفسهاش بفهمی . . . و وای اگر مفهوم صدای نفسش: «هی فلانی آغوش امن و دستهای گرمت را می خواهم»، باشد. . . روزگار قسمتتان نکند، اما آنزمان بایست جای نگاه، جای بغل، جای نوازش، جای بوسه ای کوچک حتی . . . با سکوت، با دردی دوچندان در سینه و شاید بغضی دیرین در گلوگاه، چنانش در آغوش کشی که جان ناآرامش، از تو هم که حالا دوری نومید نشود، دلش ویرانتر نشود، غمش بیشتر نشود و نفسش بوی غربت نگیرد . . . 

حکایت غمگینی‌ست . . . وقتی که تنها پل ارتباطی آدم، صداست و همه ی آدم خلاصه می شود تنها، درهمین صدا. صدایی که در فراسویش حتی سکوت هم نیست، خالی ست . . . صدایی که به واسطه خطوط تلفن و اینترنت گاهی در طول یک جمله ی کوتاه اما شاید مهم یا پراحساس بارها قطع و وصل می‌شود . . .

اینجور وقتها امتحان رفاقت سختتر می شود . . . داوطلبانش هم شاید کمتر . . .

و من چقدر رفیق دارم که منو با این وضع به رفاقت پذیرفتن. اونایی که گاهی حتی به خاطر صحبت کردن با من به دلایل مختلف دهنشون سرویس شده، اعصابشون له شده، تلفنشون کنترل شده، قبض موبایلشون ترکیده ، مامانشون نگران پکیدگی مغزشون شده، دلشون برام تنگ شده و هزارتا بدبختیو بلای دیگه سرشون اومده ولی هیچوقت شاکی نشدن و همیشه منو محرم حرفای دلشون دونستن ، منو باور کردن و سعی کردن با زور و بلا یا با اعمال شاقه :ی از راه دور تبادل انرژیو تجربه کنن . . .