زورم نمی‌رسه دیگه :(

خودشو خوشکل کرد بره باغ دوستاش شب و فرداش صداش کردم جوابمو روز بعد داد و گف چن ساعتی بیمارستان بوده و این روزا همچنان زیاد خوب نیس. گفتم اوکی. گف ازم دلخور نشو. گفتم دلخور چرا؟ نگرانت شده بودم. گف این روزا یه روز خوبم یه شب اورژانس. دیگه چیزی نگفتم، انرژی ندارم، چیکار کنم وقتی میدونه درستش چیه و چی حالشو بدتر میکنه ولی رعایت نمیکنه و نمیخواد و هر کار خودش دوس داره میکنه، من چی بگم؟