واقعا عادت لازم داشت حرص نخوردن به خاطرش :))

امروز رسیدم دیدم صدای داد و بیداد میاد از توو بخش. همینجوری با لباس بیرون رفتم بالا فمیدم یکی از بیمارا که بعد از عمل منتقل شده به بخش یهو حالش بد شده دوباره بردنش پایین و هنوز معلوم نیس چرا! خانوم بیمار که وکیل تشریف داشتن، کل بیمارستانو گذاشته بود رو سرش که از همتون شکایت میکنم، از کار بیکار و بیچاره‌ و دربه‌درتون میکنم، بیمارستانو تعطیل میکنم و... فحش و بد و بیراه به همه و... بعد یکی بچه‌های خدماتی وسط اون اوضاع یهو با گوشیش یه آهنگ ترکی قری رو بلند شروع کرد به پخش کردن :)) و همه یه لحظه ساکت شدن حتی خانومه. بعد از ته راهرو که رسید به رسپشن کیسه زباله رو گذاشت رو پیشخوان و گفت بیمار کباب‌ترکی و باقلوا زده به بدن اینم آثار جرمشه :)) و حالا رئیس بیمارستان خانومه رو تهدید میکرد که ازتون شکایت میکنم چون دروغ گفتین، تهمت زدین، اهانت کردین و نظم و آرامش بیمارستانو بهم زدین :)) خانومه‌م خفه. یعنی از دیواااااار صدا در میومد از ایشون خیر. خلاصه جاتون خالی خیلی خندیدیم. به آقای رئیس پیشنهاد کردم به عامل کشف جرم یه پاداشی بده، لبخند زد امیدوارم ترتیب اثر بده. 
الان اینو تعریف کردم یادم افتاد برای این پسره‌ ئم غذا مهمترین اولویت بود. مثلاً تو داری غرق میشی، میمیری، تیر خوردی، کور شدی، داری خفه میشی، تصادف کردی، به گا رفتی، سرویس شدی، چکت برگشت خورده، خونه‌ت آتیش گرفته، کسی دنبالت کرده، خفتت کردن، باختی، خسته‌ای، خوابت میاد، دست و بالت سوخته، سرما خوردی، از راه رسیدی، داری میری، داری میای، فرق نداشت در هر شرایطی اولین سؤالش از سر محبت و نگرانی این بود که آیا غذا خوردی :))))))))