خودش میدونه با کیام
عنقلاب و تبعاتش بعد از ۴۷ سال همچنان
اهالی گرم جنوب، تسلیت... ♡
همراه شما سیاهپوش و غم داریم. شرمنده؛ کاری از دستمون برنمیاد ولی لاقل بدونید تنها نیستید. 🖤💔
ماجراهای خط هفتم و پیک آخر
d very guilty pleasure
گرفتار یه مشت لجبازو لوس که نمیتونمم بگیرمشون به تخم
همیشه همه بیماریها علائم مشهود و آشکار ندارن. گاهی همون خستگیهای بیدلیل، تغییر خلق و خو، خواب زیاد یا بیخوابی، نفس نفس زدن زیاد بعد از پله یا تند دویدن میتونه نشانه باشه. با یه چک آپ میشه گاهی جلوی بدتر شدن و پیشرفت خیلی بیماریها رو گرفت.
هنوز هر دم زخمی از نو سر باز میکند/ لعنت به این دل که میداند و باز به ناکس اعتماد میکند
زورم نمیرسه دیگه :(
خودشو خوشکل کرد بره باغ دوستاش شب و فرداش صداش کردم جوابمو روز بعد داد و گف چن ساعتی بیمارستان بوده و این روزا همچنان زیاد خوب نیس. گفتم اوکی. گف ازم دلخور نشو. گفتم دلخور چرا؟ نگرانت شده بودم. گف این روزا یه روز خوبم یه شب اورژانس. دیگه چیزی نگفتم، انرژی ندارم، چیکار کنم وقتی میدونه درستش چیه و چی حالشو بدتر میکنه ولی رعایت نمیکنه و نمیخواد و هر کار خودش دوس داره میکنه، من چی بگم؟
از تبار نگهبانانم دیگه :))
پیرم وگاهی دلم یاد جوانی میکند*
سر کار این بچه مچهها دورم جمع شده بودن حرف میزدن. یهو گفتن راستی تو چند سالته؟ گفتم ٣٢ تعجب کردن. تا اومدم درستشو بگم گفتن ما فک میکردیم هنو به ٣٠ نرسیدی دیگه گفتم دست شما درد نکنه جمع کنید برید دنبال کارتون آنتراکت تموم شد :)))
زندگی خرج داره به هر حال. مادی و معنوی. متأسفانه.
انقد دلم میخواد هیچ کاری نکنم ولی افسوچ که مجبورم.
بیانتها
ففف
دیروز توو چند متری جایی که بابام منتظر ایستاده بوده یه تسلای در حال شارژ منفجر شده! یه صدای وحشتناک، همه جا یهو قرمز و بعد پر از دود شده، خداروشکر به بابا آسیبی نرسیده، سه دیقهی بعد آتشنشانی و بلافاصله بعدشم پلیس اومده و قضیه رو جمع کردن، از ماشین هم فقط اسکلتش باقی مونده... ولی چقدر هر روز خطرهای غیرقابل انتظار از کنار آدم عبور میکنه...