خودش میدونه با کی‌ام

اگه یه وقت از اینورا رد شدی: خواستم بگم بی‌شرفترین آدمی هستی که از نزدیک میشناسم. نزدیک؟ می‌شناسم؟ آدم؟ هان؟ 

عنقلاب و تبعاتش بعد از ۴۷ سال همچنان

حالش خیلی گرفته بود گفتمش مرد! تو بایستی به جای سرزنش خودت و حسرت رویاهاییت که بهشون نرسیدی، به خودت افتخار کنی، باید از خودت مچکر باشی و باید هر روز که بیدار میشی خودتو جلو آینه ماچ کنی که اینی هستی که هستی. چون تو اشتباهی نکردی منتها زندگی عادلانه و منصفانه نیس. اگه تقصیر خودت بود حق داشتی به خودت فحش بدی الان ولی برعکسه. جدی گفتم. گرفتاری شدیما.

اهالی گرم جنوب، تسلیت... ♡

آدم قلبش تیکه تیکه میشه فیلمای بندرو میبینه... 
همراه شما سیاه‌پوش و غم داریم. شرمنده؛ کاری از دستمون برنمیاد ولی لاقل بدونید تنها نیستید. 🖤💔

قلب قلبی و اکلیلی شدیم

اهه هه ههه اسم دخملشو گذاشته شری :)

بی‌ریاع

دو سه دیقه‌ی با کیفیت کافی می‌بود که به وضوح توقع زیادیه.
ارزششو باید داشت که خب به وضوح نداریم.

ماجراهای خط هفتم و پیک آخر

داشت در اوج مستی سعی میکرد لاس بزنه. منم داشتم میخندیدم. یهو ح از اتاق برگشت و همچین یخده با حالت تهاجمی گف پ چی داری میخوری داداش؟ (منظورش این بود که چرا پسته‌هایی که جلوته نمی‌خوری) این بچه‌م هول شد ولی خودشو کنترل کرد خیلی صادقانه گف گه داداش. مثل همیشه دارم گه میخورم و آروم از بغلم پاشد جاشو تعارف کرد به ح :)))))

جان؟ شمام بفرمایید.

باشه خب. 
ما که داریم میدیم. 
ولی تاوان چیو آخه جدی؟ 

خواهد بود

حالم خوب نیس و میتونم خیلی راحتتر از اونی که قابل تصورتونه ایگنورش کنم ولی واقعیت اینه که وقتی یه چیزی هست، وجود داره و با نادیده گرفته شدنش از بین نمیره، همچنان وجود داره، هست و 

d very guilty pleasure

حرف از هدیه‌های بی‌مصرفی که برای تشکر بهم میدن بود. گفتم به جز شکلات و مشروبات مختلف که با وجود اینکه خیلیاشونو به مناسبتهای مختلف هدیه میدم باز هی همینجور هر روز بیشترانبار میشن توو خونه، یه چیز دیگه‌م هست که اونم کِرمه. در مدلای مختلف با مارکا، بسته‌بندیا، طرحا، ترکیبا، رنگا و اسانسای مختلف.
پرسید چطور؟ گفتم دوس ندارم دیگه. خوشم نمیاد از کرم. بعد دیگه چون توو جلسه مهم جی تایم بودیم یه واقعیت نیمه دارکم در مورد خودم بش اعتراف کردم و گفتم تازه زمستونام عشششق میکنم وقتی پوستم از سرما و خشکی ترک میخوره. اصن دوس دارم پوست صورتمم از شدت سردی و خشکی هوا بترکه ولی خب متاسفانه فقط دستام میترکه.
فر خورده، آروم تکرار کرد بترکه؟ گفتم آآآآآره دیگه مثلاً دستتو مشت کردی یهو وازش میکنی یا برعکس، بعد یهو پوستت میترکه دستات خونی میشه و یه سوزش لذتبخش حس میکنی، به به :))))) 

گرفتار یه مشت لجبازو لوس که نمی‌تونمم بگیرمشون به تخم

هی مقاومت میکنه که نه چیزیم نیس نمیرم دکتر. خب نرو! منه نَه. آخر مجبور شدم تعریف کنم این زن ورزشکار و شاداب سرحال که خودش پزشک بود و سه تا تخصص داشت، هیچ علائم خاصی هم نداشت، نه سیگار میکشید، نه بیماری زمینه‌ای داشت. خورد زمین خواستن چک کنن که دنده‌هاش آسیب ندیده باشه، دیدن سرطان ریه داره و هشت هفته بعدشم مرد!
همیشه همه بیماری‌ها علائم مشهود و آشکار ندارن. گاهی همون خستگی‌های بی‌دلیل، تغییر خلق و خو، خواب زیاد یا بی‌خوابی، نفس نفس زدن زیاد بعد از پله یا تند دویدن میتونه نشانه باشه. با یه چک آپ میشه گاهی جلوی بدتر شدن و پیشرفت خیلی بیماری‌ها رو گرفت.

هنوز هر دم زخمی از نو سر باز می‌کند/ لعنت به این دل که میداند و باز به ناکس اعتماد می‌کند

سر صبح یکی از بچه‌ها پیغام داده بود و قدردانی کرده بود که تو چقدر کمکم کردی و چقدر مدیونتم و اینکه الان در این جایگاهم بی تو مقدور نبود و اینا. بابت موفقیت و رضایت از اوضاع و حال خوبش ابراز خوشحالی کردم و گفتم که با کمال میل توو روزای سخت کنارش بودم و چه خوب که گذاشت و تونستم کمکش کنم.
یادم افتاد سه هم که ناامید و مأیوس و خسته میشد بهش میگفتم اشکال نداره کسایی که الان خودتو باهاشون مقایسه میکنی، ازت پیشی گرفتن. تو الان داری خودتو آماده میکنی دورخیز کردی بعد به اونام میرسی ازشون جلو هم میزنی نگران نباش به کارت به تلاشت به راهت ادامه بده به هدفت فکر کن میرسی. میتونی. تازه منم مث همیشه همراهتم هرجا بخوای کمکت میکنم و... 
دم رفتن بهم گفت اشتباه کردم حرفاتو باور کردم و اگه تو نبودی الان شاید خیلی کارا کرده بودم. گفتم چیکار مثلاً؟ یه ذره فکر کرد دید چیزی به ذهنش نمیرسه برگشت گف حداقلش این بود که تو نبودی هر روز یکیو میکردم :))))))))) 
توو پرانتر: کسی که تا دم رفتنشم صرفاً با صدای نفس من هم دهنش سرویس میشد حالا بقیه شرایط به کنار!
گفتم خب میکردی من که هیچوقت اصراری به تعهد و رابطه نداشتم همیشه‌م بت گفته بودم هر وخ با هر کی خواستی برو به سلامت. گفت آره میدونم ولی آخه من از وقتی تو رو شناختم حتی از تصور بودن با کس دیگه‌م حالم بد میشد!
هنوز دوربین مخفی رو پیدا نکردم :|

پ.ن. ولی بی شوخی حیقتش خیلی بهم برخورد. حس کردم انگار منظورش اینه که من جلوی پیشرفتشو گرفتم یه جایی یا یه جوری مانع موفقیتش شدم که مسلماً اینطور نبود. هر چیم که تا اون زمان بهش رسیده بود با کمکا و پشتیبانیا و کلا ً برکت وجود من کنارش بود که نه تنها خودش که اطرافیانشم به خوبی اینو میدونستن. با این حال چیزی از درد حرفش کم نمی‌کرد.

همین دیگه.

زورم نمی‌رسه دیگه :(

خودشو خوشکل کرد بره باغ دوستاش شب و فرداش صداش کردم جوابمو روز بعد داد و گف چن ساعتی بیمارستان بوده و این روزا همچنان زیاد خوب نیس. گفتم اوکی. گف ازم دلخور نشو. گفتم دلخور چرا؟ نگرانت شده بودم. گف این روزا یه روز خوبم یه شب اورژانس. دیگه چیزی نگفتم، انرژی ندارم، چیکار کنم وقتی میدونه درستش چیه و چی حالشو بدتر میکنه ولی رعایت نمیکنه و نمیخواد و هر کار خودش دوس داره میکنه، من چی بگم؟

از تبار نگهبانانم دیگه :))

از معدود مواردی که استرس میگیرم وقتایه که با دلیل یا بی‌دلیل صبح خیلی زود بیدار میشم.

پیرم وگاهی دلم یاد جوانی می‌کند*

سر کار این بچه مچه‌ها دورم جمع شده بودن حرف میزدن. یهو گفتن راستی تو چند سالته؟ گفتم ٣٢ تعجب کردن. تا اومدم درستشو بگم گفتن ما فک میکردیم هنو به ٣٠ نرسیدی دیگه گفتم دست شما درد نکنه جمع کنید برید دنبال کارتون آنتراکت تموم شد :)))


*شهریار
...
گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی می کند
...

تامی

یه دوستی دارم قد بلندی داره و تا امروز خیلی طبیعی و اوکی بود که خب ایشون یه دختر قدبلنده. منتها امروز یه چیزی براش تعریف کردم یهو احساساتی شد پرید بغلم کرد از جایی که کله‌م رو تنش قرار گرفت تازه به درک این مهم رسیدم که چقدررررر خیلی زیاد بسیار بسیار اختلاف قد داریم ‌:))) جالب بود.

رامکال

غذا خوردم بعد یادم افتاد غذ‌ای این بچه رو یادم رفته امشب بذارم دم در :(
رفتم گذاشتم، اومد خورد ولی واقعا ناراحت شدم که یادم رفته بود.

زندگی خرج داره به هر حال. مادی و معنوی. متأسفانه.

انقد دلم میخواد هیچ کاری نکنم ولی افسوچ که مجبورم.

بی‌انتها

گفتم فلانی من میرم پایین یه سیگار بکشم بیام. یهو گفت میدونی دلم میخواد شروع کنم به سیگار کشیدن فقط برای اینکه بتونم کنار تو باشم! برگشتم یه بغلش کردم بعد با خنده رفتم پایین.
میگم ینی من یه همچین آدم اینجوری‌ای‌ام :))) اونوقت چقدر یکی باید داغون و بد باشه که بخواد از قصد این منو ناراحت کنه یا بیاد دل منو بشکنه؟ چقدر؟ خیلی.

آدم سر این من حتی دادم نمی‌تونه بزنه ولی خب فقط جهان هستی و جهالت بشر نیس که پایان نداره وقاحتم همینطوره :))

ففف

دیروز توو چند متری جایی که بابام منتظر ایستاده بوده یه تسلای در حال شارژ منفجر شده! یه صدای وحشتناک، همه جا یهو قرمز و بعد پر از دود شده، خداروشکر به بابا آسیبی نرسیده، سه دیقه‌ی بعد آتش‌نشانی و بلافاصله بعدشم پلیس اومده و قضیه رو جمع کردن، از ماشین هم فقط اسکلتش باقی مونده... ولی چقدر هر روز خطرهای غیرقابل انتظار از کنار آدم عبور میکنه...

چراشم معلومه دیگه

جاتون خالی شهر مث تیکه‌ای از بهشت پر از گلای خوشکل مگنولی و گلای صورتی گیلاس شده.
آهان اینم نگفته بودم بهتون ولی مگنولی باغچه‌شونم خشک شد وقتی از من جدا شد :)

خودم خوبم خودش خوب نیست

یه لحظه توو خواب یه جوری دندونامو بهم فشار دادم که نایتگارد تو دهنم شکست.

خوابم میاد و حوصله کار ندارم اصن میخوام تا ابد بخوابم.

گف باشه ولی حالا اگه هم بکشه :|

به بابامم گفتم بالاخره. گفتم تا توان روحی و جسمیشو داری چیزایی که باید بگی رو با منبع و مدرک ثبت کن، کاراتو جمع و جور کن چون فردا من بخوامم کسی آدم حسابم نمیکنه چون همونجوری که مشاهده میکنی با اینکه تلخه ولی باید بپذیری که دختر نابغه‌ت هیچ گهی نشده و نخواهد شد چه برسه به اینکه بخواد کار یا راه تو رو ادامه بده یا هر چی حالا.