یه روزم داشتم یه چیزیو به مریض توضیح میدادم، نمیدونم دقیقاً چرا ولی وسط حرفام یهو یادم افتاد دفعهی پیش که نبود به خاطر یه عمل ساده رفتم بيمارستان، انقدر بی اهمیت که حتی لازم ندیدم به خونوادهم خبر بدم که بیخود نگران شن ولی بعد که به هوش اومدم بچهها تعریف کردن که چی شده و چطور داشتم میمردم و بَرَم گردوندن. اینبارم که نبود بعد از واکسنم اونطوری شد که البته متاسفانه در خدمتتونم هنوز... شایدم ربطی به بودن و نبودنش نداش ولی من با ربط و بیربط یادش... و باربط و بیربط دوسش...