اعتیادو درک میکنم اینکه از روی عادت نیاز به انجام کاری داشته باشی آره، ولی اون قسمت نیاز بدن به یه سری ترکیبات شیمیایی برای حال بهتر و قابل تحملتر رو نه. اونایی که میدونن مصرف یه چیزی در آینده نزدیک منجر به نابودیشونه ولی نیاز به خودنابودگری دارن یا چون دلشون میخواد و براشون مهم نیس که از بین برن رو درک میکنم ولی اونایی که با این منطق مصرف میکنن که چارهای ندارن و چون مصرف یه چیزی حالشونو موقتاً خوب میکنه میرن سراغش هيچوقت درک نکردم. به شدت معتقدم چون حال خوبِ ساختگی و موقت یا فراموشی و حس آرامش کوتاه مدت نه مشکلی رو حل میکنه، نه صورت مسئله رو پاک میکنه و نه حتی تحمل چیزی رو آسونتر میکنه، پس به درد نمیخوره. وقتی چیزی نه تنها دردی رو درمون نمیکنه بلکه باعث میشه آدم تمرکز یا نیرویی رو از دست بده که میتونه خرج مشکلش کنه یا با چیزی که درگیرش کرده مقابله و مبارزه کنه، چه فایدهای داره؟ یا بجنگ یا بمیر خودتو راحت کن دیگه. این خودفرسایی و مظلومنمایی و ادای داغونا رو دراوردن چی میگه؟