وطن پرنده‌ی پر در خون...

رفته بودم اداره‌ی پست. بسته رو گذاشتم جلوی یارو. به آدرسش نگاه کرد و گفت اوه ایرانِ زیبایِ دوسداشتنی با خوشمزه‌ترین خوراکیا و مهربونترین مردم دنیا و مسلما زیباترین دخترای روی کره زمین. بعدم با همون ذوق با لهجه آلمانیش روشو کرد بهم و گفت سلَـــم :)))  گفتم سلام. پولشو حساب کردم تشکر کردم گفتم عصربخیر. پشت سرم داد زد خودا حافیظ :)) ازش فاصله گرفته بودم لازم نبود ولی دست خودم نبود زیر لب جوابشو دادم گفتم خداحافظ.