لیلی با من است

قضیه‌ی چند وقت پیشه، برای همین جزئیاتش دیگه زیاد یادم نیست ولی خواب دیدم یکی اومده سراغم داره میگه لیلی داره میره افغانستان! برا چیشو متأسفانه یادم نیست! احیاناً برای تهیه خبری، گزارشی، پروژه‌ی فرهنگی‌ای یا حالا یه همچین کسشرای قابل تصوری. و در واقع اونی که اومده بود سراغم ضمن اطلاع خبر سؤالش ازم این بود که آیا منم باهاش یا باهاشون میرم یا نه؟ و من در حین اینکه داشتم به این فکر میکردم که آخه الان در این وضعیت بحرانی چه وقتشه و حالا واقعاً زمان مناسبی برای سفر به افغانستانِ تخت تسخیر طالبانا نیست و به محض اینکه پامونو بذاریم توو خاکشون هیچ تضمینی برای حداقل امنیت که هیچی، کلاً هیچ تضمینی برای هیچی وجود نخواهد داشت، به یارو میگفتم باشه دیگه معلومه که منم میام. بیچاره‌ام دیگه. آدم کلاً وقتی یکیو دوس داره بیچاره‌س. نمیتونم نیام که. من باید بیام مواظبش باشم :))) حالا توو خوابم همین یه لا قبایی بودم که توو بیداریم هستما، ولی نمیدونم چرا فکر میکردم یا اون یارو حتی و بقیه لابد فکر میکردن من با بودنم می‌تونم از لیلی محافظت کنم :)))) البته دروغ چرا اگه توو واقعیتم اتفاق میفتاد تنهاش نمیذاشتم انصافاً، امّا خود این فکتم از عجیب بودن و خنده‌دار بودن داستان کم نمی‌کنه :))) 
پ.ن. لیلی جان خیلی وقته ازت خبر ندارم ولی هر کاری داری میکنی، هر جایی هستی مواظب خودت باش عزیزم. حدالمقدور افغانستان و کلاً سفرای این شکلیم فعلاً بی‌خیال شو، اگه‌م مقدور نبود زحمت بکش خودت دوباره پیدام کن دیگه چاره‌ای نباشه لااقل باهم میریم :)) داداش در اینکه رفیق بیشعوریم شکی نیست ولی در عین حال دوسِت دارم در اینم شکی نباشه.
+ فریدون/ آی لیلی ماشالا واسه اسمتم خداتا آهنگ خوندن یکی از یکی عاشقانه‌تر :)) منم که به قول سعدی دوست دارم کست دوست ندارد جز من/حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی/ ولی خب نهایتاً باید پذیرفت که ما که باشیم این وسط؟ هویجی زیر خاک :))