برای دوستم یه هدیه بامزه خریده بودم و البته که خودش میدونست چرا، با این وجود در کنار هدیهش متن کوتاه نیمه طنزی هم نوشته بودم در وصف اینکه چرا این هدیه مسلماً متعلق به اوست... و بسی لذت بردم از اینکه موقع خوندنش از شدت خنده اشک میریخت و جیشش گرفته بود :))
از اون شب تا حالا شاید چهل دفعه بهم گفته تو باید نویسنده میشدی و پرسیده چرا دارم عمرمو توو بیمارستان تلف میکنم و من هر بار فقط بهش میگم تلف نمیکنم.