این روزگار تلخ‌تر از زهر...

دیروز یه کلیپی دیدم از یه دختر افغان در مورد این وضعیتی یا بدبختی جدیدی که اخیراً براشون پیش اومده. خیلی متأثر شدم. کاری از دستم برنمیاد ولی بی‌صدا همراهش اشک ریختم. درسته که وضعیت دختران سرزمین خودم هم خیلی بهتر نیست و همه چیز سالهاست که آشکار و در خفا ولی به همین منوال میگذره و هیچ آبی از آب تکون نمیخوره در جهت بهبود اوضاع، باری تصور اینکه هر لحظه ممکنه در خونه‌ت رو بشکنن و دختر بچه‌تو برای قانونی بهش تجاوز کردن ببرن و تصور اینکه هر آن به جرم زن بودن ممکنه به دامی بیفتی که هیچ تضمینی نیست بتونی ازش جون سالم به در ببری، وحشتناکه و وحشتناک دردناک. 
و فکر کردن به این اوضاع نفرتمو بیشتر و بیشتر میکنه نسبت به تک تک زن‌ها و دخترایی که ادعا میکنن داوطلبانه و با کمال میل اسلام و حجاب و باقی داستاناشو برگزیدن و پذیرفتن. فکر میکنم یک زن حتی با گرایشات مازوخیستی و خودآزارانه هم، نمی‌تواند هرگز حاضر به پذیرفتن و زیر بار یوغ اسلام رفتن باشد! اساساً یک انسان با حداقل میزان هوش و شعور چگونه میتواند؟ ...