چرا نمیتوانستند؟

اینم بنویسم براتون بعد برم. متأسفانه به وضعیت محرم و نذری و این روزا جور درمیاد... 
توی کتاب ۱۹۸۴ یه جاییش اُرول مینویسه یک روز "وینستون" متوجه جمعیتی شد که  با سر و صدای زیادی در وسط چهارراه تجمع کرده بودند. با خودش گفت شروع شد، شروع شد، انقلاب شروع شد. مردم  بالاخره طغیان کردند. 
نزدیک شد دید، دو زن چاق بر سر یک قابلمه با هم درگیر شده‌اند و هریک سعی داشت آن را از دست دیگری درآورد و موهای یکی از آنها به‌شدت پریشان شده بود. یک لحظه هر دو قابلمه را کشیدند و دسته قابلمه کنده شد. 
وینستون با تنفر آنها را تماشا می کرد. با این حال صدایی که در آن لحظه از حنجره چندصد زن برخاسته بود به طور عجیبی قدرتمند به نظر می رسید! چرا آنها نمی‌توانستند همین فریاد را برای موضوعی واقعا مهم سر دهند؟ 

خاکستری رنگ نیست

آدم اگه همش جلوی خودشو احساسات و هیجاناتشو بگیره، دیر یا زود یه روز خاکستری و در نهایت بی رنگ میشه. 
به خاطر کسی یا چیزی خودتونو معذب نکنید. زندگی کنید تا فرصتش هست. خودتون باشید. هیچ کس ارزش اینو نداره که به حرمتش، به عشقش یا به خاطرش جلوی خودتونو بگیرید و احساساتتونو سرکوب کنید. نترسید. گناه نیست. این حق شما از زنده بودنتونه. 

یه چیزی گفتم گفت آره زن داداشمم همینو گفته. گفتم چیکاره‌س زن داداشت؟ گفت اونم دکتره. دکتر بیهوشیه. گفتم مگه چن سالشه بهش نمیاد سنی داشته باشه... معلوم شد ۲۳ سالشه و آنستزیست نیست تکنسین یا همون کارشناس بیهوشیه، لیسانسشو داره ینی. هیچی دیگه خواستم خودمو دار بزنم یاد خانوم دکترایی افتادم که دیپلمه‌ن ولی شوهرشون پزشکه، دیگه بیخیال شدم.

*سوء تفاهم نشه. تکنسین‌ها، پرستارا، ماماها و همه‌ی بچه‌های کادر درمان جایگاه شایسته و خاص خودشونو دارن. تعجب من صرفا از لحاظ عدم اگاهی و منطق مخاطبم بود. (به جز نوابغی که جهشی تحصیل کردن سن یه پزشک متخصص کم کم حدود سی ساله، نه بیست و دو سه سال)

فلک سقف بشکافت دهنمون سرویس شد

عرضم به خدمتتون که پول لازم داش با کمال میل ریختم به حسابش منتها بعدش یه اتفاقاتی افتاد که ایشالا خودمون تا وقتی حقوق بگیریم قرض دار نشیم :|
ها؟ چیه خب؟ موجود پس‌اندازداری نیستم. هر کی یه اخلاقای مزخرف احمقانه‌ای داره دیگه به هر حال...

چوب جادو یا عصای سحرآمیز منو ندیدین؟

خواهر و برادرش هر دو توو سن ۵۷ سالگی با سرطان ریه فوت کردن. میترسید که اینم سال دیگه به سرنوشت اونا دچار شه، بعد از اینکه پک عمیقی به سیگارش زد ازم پرسید چیکار باید بکنم که منم گرفتار نشم؟ گفتم اول از همه سیگارتو ترک کن. گفت نمیکنم!

وصیت

ولی اگه داشت میرفت حتی اگه علناً هم بهتون نگفت نگهم دار و نذار برم، اگه دوسش دارین اگه حال تلاش ندارین لااقل بهش بگید نرو، یه کلمه انرژی‌ای نمیبره ازتون. باید دستشو بکشید بگید نمیذارم بری، مثل هامون بگید تو مال منی حق منی سهم منی، داد بزنید بگید نمیذارم بری.

همینقد سخت/ همینقد ساده

گفتم من نمیتونم برم چون خیلی دوسِت دارم ولی به محض اینکه بتونم میرم. 
هیچی نگفت. منم با اینکه نمیتونستم ولی تونستم. ینی مجبور شدم که بتونم. 

در ستایش شب

عطار جایی در ذکر فضیل نقل میکند که «گفت: چون شب درآید، شاد شوم که مرا خلوتی بُود بی‌تفرقه...» 
متأسفانه بنده را شب نیز خلوتی در کار نیست و خلق شب هم‌پای روز در کار است که تشویشم دهد ولی بازم شبو ترجیح میدم.

روز پزشک رو به پزشکان شریف و دلسوز تبریک میگم. خدا قوت. خسته نباشید.

طبیبان فصـیحیم که شاگرد مسـیحیم
بسی مرده گرفتیم در او روح دمیدیم
بپرســید از آن‌ها که دیدنـد نشــان‌ها
که تا شکر بگویند که ما از چه رهیدیم

مولانا
واقعا بم خوش نمی‌گذره متأسفانه :(

 الان سرم درد میکنه بعدشم باید برم سر کار ولی بعداً براتون از اسلام ناب محمدی و اعتقادات متعفنش بیشتر مینویسم حالا.

این روزگار تلخ‌تر از زهر...

دیروز یه کلیپی دیدم از یه دختر افغان در مورد این وضعیتی یا بدبختی جدیدی که اخیراً براشون پیش اومده. خیلی متأثر شدم. کاری از دستم برنمیاد ولی بی‌صدا همراهش اشک ریختم. درسته که وضعیت دختران سرزمین خودم هم خیلی بهتر نیست و همه چیز سالهاست که آشکار و در خفا ولی به همین منوال میگذره و هیچ آبی از آب تکون نمیخوره در جهت بهبود اوضاع، باری تصور اینکه هر لحظه ممکنه در خونه‌ت رو بشکنن و دختر بچه‌تو برای قانونی بهش تجاوز کردن ببرن و تصور اینکه هر آن به جرم زن بودن ممکنه به دامی بیفتی که هیچ تضمینی نیست بتونی ازش جون سالم به در ببری، وحشتناکه و وحشتناک دردناک. 
و فکر کردن به این اوضاع نفرتمو بیشتر و بیشتر میکنه نسبت به تک تک زن‌ها و دخترایی که ادعا میکنن داوطلبانه و با کمال میل اسلام و حجاب و باقی داستاناشو برگزیدن و پذیرفتن. فکر میکنم یک زن حتی با گرایشات مازوخیستی و خودآزارانه هم، نمی‌تواند هرگز حاضر به پذیرفتن و زیر بار یوغ اسلام رفتن باشد! اساساً یک انسان با حداقل میزان هوش و شعور چگونه میتواند؟ ...

واقعیت درباره چگونه لاغر شویم

خیلیاتون سؤال دارین که برای لاغر شدن چی باید خورد یا چه باید کرد؟! 
یک بار برای همیشه عرض میکنم خدمتتون دیگه آویزه گوشتون کنید:
ـ برای لاغری چی باید خورد نداریم عزیزانم. با خوردن نمیشه لاغر شد. مثل اینه که بپرسید با چند ساعت بی‌خوابی کمبود خوابم جبران میشه؟! دیدید چه خنده داره؟ همونقدرم دنبال خوردنی گشتن برای لاغری چرنده. لااقل بپرسید چی نباید خورد؟
ـ در جواب چه باید کردم باید بهتون بگم خیلی کارا میشه کرد ولی سوال مهمتر اینه که چه کار نباید کرد! و اون کار خوردنه عزیزانم.
جمع‌بندی: کمتر بخورید، بیشتر حرکت کنید. اصلا هم کار سختی نیست. نکردن کاری، آسونتر از کردنشه! پس نخوردن قائدتاً آسونتر از خوردنه :)) اینم منطقش. رمز موفقیت هم در تداوم کاره. انتظار معجزه نداشته باشید. به بدنتون فرصت بدید و عجله نکنید. قرار نیست یهو بیست کیلو لاغر شید که بعدش بتونید هر چقدر خواستید دوباره قند و چربی و غذاهای ناسالم نوش جان کنید. قراره یک عادت بد که همون تغذیه غلطه کنار بذارید و روش بهتری رو برای ادامه زندگی انتخاب کنید. یا میخواید و میتونید این تصمیمو بگیرید و عملی کنید یا هم که نه و خودتونو علاف نکنید. از کاری که میکنید و روشی که پیش رو گرفتید لااقل تا وقتی میشه لذت ببرید و بعداً هم عواقبشو بپذیرید. خودتونو گول نزنید.
گوشزد: همینکه اضافه وزن نداشته باشید و سلامتیتون به خاطر وزنتون در خطر نباشه کافیه. باربی بودن و سیکس پک داشتن کون تنگ و زحمت مضاعف میخواد که کار هر کسی نیست. با و از خودتون راضی باشید. کمتر حرص بخورید. خود حرص خوردن و استرس داشتن یکی از عوامل تغذیه غلط و متابلیسم نامیزونه.

با سپاس

همیشه اول از خودتون شروع بفرمایین

سلامتی همتون گور بابای دنیا

میگن توو مستی مسیجای ناخواسته مینویسن و میفرستن واسه کساییه که در حالت عادی جلوی خودشونو میگیرن که براشون ننویسن. منم دوس دارم گاهی براش بنویسم ولی نه در مستی انقدر بی‌اختیارم و نه چیزی به ذهنم میرسه که براش بنویسم :))) 
چی بنویسم خب؟ دوسِت دارم؟ که میدونه. میمیرم برات؟ که میدونه. ذره ذره‌های وجودم مثل دلم برات تنگه؟ که میدونه. میخوامت؟ که میدونه. چرا بهم نگفتی نرو؟ که خب معلومه. مث سگ پشیمونم؟ که خب نیستم.
تنها چیزی که قابل نوشتنه شاید اینه که سلامتی چشات یا اینکه ببخش که نیستی و هنوز نفس میکشم. ببخش که نتونستم، که نشد. که هستم. که نیستم. که بودم. که رفتم. که طلب بخشش میکنم گرچه لایق بخشیده شدن نیستم و... نبخش اصن. نبخش. فقط باش. زنده باش. خوب باش. خوشحال باش. سالم باش. نگو دوسم نداشته باش. هنوزم هر وقت اراده کردی بگو برات بمیرم.
آره مثلاً همینا و یه سری این جور چیزا رو میتونم بش بگم. ولی خب گفتم که اختیارم دستشه عه دستمه دستمه دست خودمه :))


 

🍅🍅🍅

تولد گنجیشک ته تغاریمه :)
تولدت مبارکه عزیزکم  :*
برات روزای خوب، اتفاقای خوب و حال خوب آرزو میکنم. 

واقعاً چه فایده؟

چون تشـنه بسـوخت در بیابان
چه فایده گر جهان فرات است*

*سعدی

لاو یو دادا

بذا یه چیزی براتون تعریف کنم در باب  اینکه چقدر من آدمایی که توو زندگیمنو درست انتخاب میکنم. ایشالا که حسودیتون نشه.
مستحضر هستید که من یکی از علاقمندی‌هام توو زندگی، ریاضیات و بازی با اعداده. تا حدَی که انتخاب دومم بعد از پزشکی، ریاضی محض بود که دیگه قسمت نشد. انتخاب دوم بود دیگه متأسفانه. 
حالا یه چیزی بگم برگاتون بریزه: تولدشو تبریک گفتم و در نهایتِ جذابیت برداشته با معادله اتحاد اویلر ازم تشکر کرده! میدونید چقدررر یه آدم میتونه باهوش و جذاب باشه که بتونه همچین کاری بکنه؟ بله خیلی. خعلی  ‍‍^_^
اینجام بگم که یادت نره تولدت چقدر مبارکه
و چقدر برات سبد سبد آرزوهای خوب دارم


جدی میگه‌ها :)))

 میگه نیمکتش از این درازاس ینی در واقع نیمکت نیست تمام کته :)))))

باز مثکه زدم ابروی عه ببخشید چش یکیو کور کردم :))

امروز یه خانومه با ترس و لرز اومد جلو گفت شما فلانی هستی؟ گفتم بله چیکار میتونم براتون بکنم؟ گفت من پسرم اوتیسم داره هفته پیش مسموم شده بود پدرش آورده بودتش اورژانس. یادم افتاد بچه رو، چون بیمارستانو گذاشته بود رو سرش نمیذاشت کسی بهش دس بزنه. من همون موقع اومده بودم پایین داشتم میرفتم بیرون سیگار بکشم، دیدم بچه داره داد میزنه رفتم کمک. گفتم یادمه حالش خوبه چیزی شده؟ گفت مسمومیتش خوب شده ولی از وقتی اوردیمش خونه همش داره اینکارو میکنه. بعد یه کاغذ داد دستم دیدم روش از اول تا آخر کاغذ هی نوشته شری!
to be continued...

بذا یه اعترافم براتون بکنم بعد بریم به کار و بدبختیمون برسیم

 هنوز انقدر دوسش دارم که بهش فکر میکنم گشنم میشه :)))

معلوم نیس این یه هفته کجا بودم

برای اینکه قاطی نکنم و یادم نره چیو کی خوردم یا نخوردم و اینا، یه چن وقتیه قرصامو میریزم توو این جعبه‌های قرص هفتگی که شنبه یکشنبه و صب ظر شب اینا داره. دیروز خواستم در صبح جمعه‌شو وا کنم دیدم همش پره. حالا نمیدونم کار جنّای خونه‌س که دوباره پرش کردن یا این هفته غایب بودم کلاً :)) 

روزگار غریب مردمان عجیب

ورداشته بعد از شکست حسن یزدانی مقابل تیلور در المپیک متن یزدانی رو که ۲۰۱۸ بعد از شکستش توو بوداپست خطاب به مردم نوشته، عذرخواهی کرده که طلا نگرفته و گفته براتون جبران میکنم گذاشته و تیتر زده قول یزدانی برای فلان!
مرد ناحسابی این بشر که با جون و دل تمام تلاش و هر کاری از دستش برومده کرده و خودت دیدی که چطور شد که نشد. قول جبران این پهلوونو میزنی توو سرش و تحقیرش میکنی ولی وعده‌های دروغین اون کسکشی که با تدبیر کلیدشو کرد توو کون ملت و مملکتتو توو گه غرق کرد هیچی به هیچی؟ به ولای همون علی که اگه بود تنها به جرم ایرانی بودن و فارسی زر زدنت با ذالفقارش از وسط نصفت میکرد اگه باز یکی با عبای عنی یا کلید کسبختی میومد وعده میداد باز فاز اصلاح‌طلبی و روشنفکری ورمیداشتی میرفتی پای صندوق رأی گدایی میکردی براش. بی انصافی و بی‌معرفتی یه طرف وقاحت و قباحت یه طرف فقدان هوش و شعور بیداد میکنه جماعت.
 

میخوام لذت ببرم

 کامنتارو باز کنم بیاین اعتراف کنین ببینم چه آسیبایی بهتون زدم و خبر ندارم :))) 

شری یا شریه مسئله اینست :))

یه مَرده‌م توو گودر بود نمیدونم یادتونه یا نه یه گیر سه پیچی داده بود به من که الا و بلّا تو پسری از نوشته‌هات معلومه :))) حالا هی بش میگفتیم اصلا چه فرقی داره جنسیت من چیه هی اصرار داشت باز. فکر میکرد یه حقیقتی رو کشف کرده باید حتما افشاگری کنه :)) 
البته الان از اتاق فرمان یاداوری کردن صفدرم اولش فک کرده بود من پسرم :))) یادش بخیر چقدر با بچه‌ها توو کامنتا سر همین کسشرا الکی خندیدیم... 

مصائبی که دارنیم

دوباره نوشته که من برای شما محرمانه ایمیل نوشتم شما حق نداشتین منتشرش کنید! همین نشون میده چقدر آدم بی‌مسئولیتی هستید. 
لطفاً به آسیب‌هایی که به روح و روان خواننده‌هاتون وارد میکنید بیشتر فکر کنید. هر چند که فکر نمیکنم براتون مهم باشه و شاید حتی از این مسئله لذت هم ببرید!
من همینجا عذر میخوام که حرفای محرمانه‌ی یه ناشناسو برای شما بازگو کردم و به روح و روان ایشون آسیب وارد کردم. آدرسم ندارم بفرستم ازش خارج کنن آسیبای وارده رو  :)) 
حالا خوبه به قسمت کرکسش ایرادی وارد نکرده وگرنه مجبور بودم پای سهراب سپهریم به اینجا واکنم، نجابت اسبو زیر سؤال ببرم و گوشزد کنم که شبدر چیزی کمتر از لاله قرمز نداره. والا
آقا بیخیال شو دیگه من اینجا نشستم دارم نون خودمو میخورم چه گیری دادی به ما آخه؟

خاک نه داش حتی

دووووووووووووسش دارم و خاک عالم بر سرم. اه 

فقط متأسفانه انقد بیشوره که الان فک میکنه با یکی دیگه‌م دارم میگم دوسش دارم

چیه این ادا اطوارا 
فتیش سیبیل
فتیش زخم
فتیش دستای زبر و سیاه و کثیف از کار
فتیش صدای خشدار
فتیش ابروی شکسته
فتیش مخلوط بوی خنک افترشیو و بوی گس چوب و سیگار
فتیش برق نگاه
فتیش پشت گردن
فتیش هوش زیاد
فتیش غرور 
فتیش هر چی که داره و نداره
جمع کنید بساط فتیشیستیتونو بابا. رک بگید دوسش دارید دیگه. چه ایرادی داره؟ منم میگم دوسش دارم. ایناها ببینید دوسش دارم. آقا خانوم من دوسش دارم. دوسِت دارم عزیزم. دووو سِت دارم. فداتم میشم. 

چرا حالا؟ چه تصویری؟ چی شده؟

ایمیل زده نوشته تراپیسته و به واسطه یکی از مراجعینش که خواننده وبلاگ منه منو پیدا کرده! بعد ادامه داده که به نظرش من یه سوسیوپات هستم!
براش نوشتم خب حالا چه کنیم؟ میخوای تراپیستم شی؟
جواب داده آدمی با مشخصات شما میتونه تقریبا با هر کسی که قصد کنه به هر عمقی که دوس داره ارتباط برقرار کنه، بنابراین ارتباط با من براش چالشی محسوب نمیشه :))
بعد نوشته شما با نوشته‌هاتون آدما رو از واقعیت دور میکنید و این درست نیست چون آدما فکر میکنن یکی مثل چیزی که شما از خودتون توو وبلاگتون تصویر میکنید واقعا توو دنیای رئال وجود داره و این به آدما هیجان کاذب وارد میکنه در حالی که این آدم فقط حاصل یه توهمه :))
هیچی دیگه خواستم بگم بچه‌ها من یه توهمم گول نخورین هیجان کاذب مثکه براتون خوب نیس :))
اون گنجیشک عزیزمم که وبلاگ منو به این کرکس لو داده دستم بهش برسه زنده زنده میخورم یوهاهاهاااا💀

اسلام نازنین و مسلمونای گوگولی مگولی

حرف اسلامو اینا شد بعد یهو فهمید که سگ مثل خوک برا مسلمونا نجس محسوب میشه داشت روانی میشد. میگف ینی همه این دوستای مسلمونمون که تا حالا سگ منو دیده بودن و ناز و نوازشش کردن فلان؟ دیگه به سختی جلوی خودمو گرفتم نگفتم اینا خود تو رو هم به عنوان نامسلمون و کافر نجس میدونن بیچاره ‌:))) دل خوشی دارن با این احترام به عقاید دیگرانشونا والا 

یادش بخیر

فکر نمیکردم بشه توو این روزگار بد و لابه‌لای این روزای شوم از سرِ سرخوشی مث بچه‌ها از ته دل  خندید... مثل یه خواب خوب
# معجزه عشق

خدا چرااا با صدای حامد بهداد :))

دلتنگیم نسبت بهش موّاجه. یهو اوج میگیره دهنمو سرویس میکنه بعد فروکش میکنه باز یه مدت قابل تحمل میشه. وای الان نوشتم موّاج یاد موهاش افتادم ای خدا چه وضعیه آخه :))