+ فانتزیش این بود که از خواب بمیره ولی بیدار بمونه و عشقشو نگاه کنه. هر شب قبل از عشقش از خستگی و خواب بیهوش میشدوعشقش تا صب براش میمردو نفساشو میشمردو بغضشو میحوردو خوابش نمیبردو . . .
- فانتزیش بیدار موندن نبود ولی وقتی میدونست بیدارموندنش بهتره انقد به سختی بیدار میموند که مخاطبش شرمنده شه.