موا برم تنها بشم . . .


پ.ن. قدیما البرزم اینو با صدای خودش خونده بود گذاشته بود توو گودر و من اعتراف میکنم که اون ورژنو حتی از اصل آهنگم بیشتر دوس داشتم.
پ.پ.ن. لازم دونستم بنویسم اینو با صدای خودش خونده بود ترسیدم یه وخ فک کنین با صدای کسی دیگه‌ای مثلا خونده بوده :)) 


به اعتماد چشم تو

شب بحیر

یه وقتیم کسی که خودش مسئول شنیدن همه‌ی بهونه‌ها و غرغرای دنیاس، یهو بهونه‌ش میگیره و خب طبیعتا هیشکی نیس که باشه و . . .

مصائب

هر دفه که استتوسکوپو میذارم رو تن مریض یادم میفته که با اون تبلتم میشد صدای قلبشو شنید.

خب به درک

یا فلک ترک کلک ملک سرک کپک محک یدک خرک

ینی دیدم که میگم

یادم نبود که از اولش از آخرش میترسیدم ولی رجوع کردم به نوتام دیدم مغزم درست کار میکرده فقط حوصله‌ی جدل نداشته. 

برَ

توو راه فامیل دورو دیدم گف من همیشه از بچگی آرزوم این بوده که بخوابم.

کافشنم کو

سیب‌زمینی سرخ میکنم به هم میچسبه بعد میدونید چی میشه؟
سیب‌زمینی سرخ شده رو میخورم طعم گردا با درازا فرق میکنه بعد میدونید چی میشه؟
غذام شور میشه بعد میدونید چی میشه؟
موقع شستن ظرفا آب یهو مث آب چشمه‌ خیلی سرد میشه بعد میدونید چی میشه؟
گوشیمو میذارم رو لباسشویی توو حموم بعد میدونید چی میشه؟
باتری ساعتمو دوباره میندازم که تیک تاک کنه بعد میدونید چی میشه؟
نمیدونید؟ ای بابا پس چی میدونید شما؟ حالا زیادم فشار نیارید به خودتون. زمستونه خب سردم میشه. 


میو

تاحالا با یه پیشی توپ بازی کردین؟ توپو دوس داره ولی اگه بدینش بهش بلافاصله پاسش میده به خودتون. پیشیا توپو شاید دوس داشته باشن ولی بازی رو بیشتر دوس دارن. منم مث پیشیام. درسته ناز ندارم ولی بازی رو دوس دارم و دوس دارم مخاطبمم بازی کردنو بلد باشه. مثلا غصه نخوره یا عصبانی نشه که چرا توپی که بهم داده رو بهش پس دادم. بفهمه که پس ندادم پاس دادم! دیگه لاقل وقتی بهش توضیح دادم بفمه دیگه. 

^_^

+ فانتزیش این بود که از خواب بمیره ولی بیدار بمونه و عشقشو نگاه کنه. هر شب قبل از عشقش از خستگی و خواب بیهوش میشدوعشقش تا صب براش میمردو نفساشو میشمردو بغضشو میحوردو خوابش نمیبردو . . .
-  فانتزیش بیدار موندن نبود ولی وقتی میدونست بیدارموندنش بهتره انقد به سختی بیدار میموند که مخاطبش شرمنده شه. 

چه رویای عبثی

بعد بهش جان دوباره بخشیدی؟ زندگی کرد؟ خوشالم بود؟ عاخی چه عالی :)))))))

خدا قوت

سکانس اخرتم غلطه. درستش اینطوریه که برف میاد یه جماعتی اروم اروم ازت دور میشن و تو میری سمت جلو. میرسی به یه کپه خاک براومده که هنوز روش برف ننشسته. یه نگا به عکس سیا سفیدش میکنی که بغلش یه روبان سیاه زدن. اشکات میریزه رو گونه‌هات، زانوهات سست میشه میشینی بغل قبرش سیگارتو روشن میکنی و با ذهن تصویرسازت قیافشو و صداشو تجسم میکنی و یادت میاری که چقد خواهش کرد بذاری دوسِت داشته باشه و تو چون خسته بودی نذاشتی. بعدشم که گریه‌هات تموم شد پا میشی راهتو میکشی میری ته سیگارتم میندازی همون بغل رو زمین که اتفاقا میگیره به عکس روی قبرو همینجور که تو دور میشی عکسه ام میسوزه و خاکستر میشه. 
از اینکه یه غم مشتی دیگه به کیسه‌ی غمات اضافه کردی یه جورایی احساس پیروزی میکنی و خودتو زودتر میرسونی خونه که مثلا غصه باختن آرژانتینو از دست ندی.

بشید دیگه. بسه خب

از ادا دراوردن خسته نمیشید؟
خودگریزی و دیگرگریزی
آستانه‌م فرو ریخته 

خیس شده دیگه له نشده که

اره تو واسه غصه خوردن وخ تلف میکردی.

some death pls


مخلص همتون

قدیما یه روز هم‌تاریخ امروز، توو خنکی صبح پاییز زیر نم‌نم بارون میرن بیمارستان منو به دنیا میارن و انگار که اتفاق خیلی خوبی افتاده باشه همه خوشحال میشن. من هنوزم نمیدونم چرا اونروز فک کردن من یه اتفاق خوبم! ولی خب گذشته رو نمیشه تغییر داد و اگه میشد شک نکنید اولین کاری که میکردم این بود که وجودمو از اول ِ اول ِ اول ِ ازل پاک میکردم. 
واقعیت اینه که من نه خودم یه اتفاق خوبم نه بودنم و نه داشتنم. تولدمم اتفاق مبارکی نیست ولی خب اختیار فکرتون دست خودتونه :))
از تبریکاتون ممنونم. شرمنده کردین. از اینکه به یادم بودین. از اینکه دوسم دارین. از اینکه از تولدم خوشالین مچکرم. 
همینا دیگه. 
مرسی.

L

ای جاااانم عزیزم آخه این گنجیشکو ببینین je suis malade/duett 

just walk or better row away

###

با نخ بخیه‌ها بازی میکنم احساس میکنم یکی داره موهامو ناز میکنه :))

خونه

خونه به شیک و پیکی و متراژ و قیمت و جاش و بقیه‌ی فاکتورای اینجوریش نیس که. خونه ینی وقتی بهش فک میکنی حالت خوب شه. خونه ینی وقتی بهش میرسی احساس آرامش کنی. خونه ینی امنیت. ینی تعلق. ینی حس خوب. خونه عمارتای میلیاردی و شبیه قصر و کاخ نیس. یه کلبه‌ی کوچیک، یه آلونک، یه چادر، یه گوشه زیر پل حتی یا سایه‌ی یه درخت. 
خونه میتونه حتی یه آدم باشه. 

یهو

بعد مثلا آدم یهو واسه یکی که یه مدتیه باهاش حرف نزده یا ندیدتش یا ازش خبر نداره دلش تنگ میشه. خیلی تنگ میشه. خیلی خیلی تنگ میشه. بعد یهو بر حسب تصادف برمیخوره بهش! شاید یکی دو جمله بیشتر رد و بدل نشه بینتون ولی وقتی ازش جدا میشید اونوخ یادتون میفته که چرا توو این مدت نرفته بودین سراغش و دلتنگیتون بی‌مفهوم میشه یهو. هیچی دیگه. همین. ذهن آدمی چیزایی که باهاش حال نمیکنه یا دوس نداره رو فرو میکنه اون ته مها بعد وقتی اینجوری میشه باعث میشه ادمی با کله بره توو واقعیت. همینجوری یهو.

خنجرت کُند و عجولی که رگی باز کنی

وای از این علیرضای آذر . . .
آخرین کارش: اثر انگشت

^_^


بحدا هنوزم برات میمیرم

راز بقاء

حالا ایندفه به طور کاملا شانسی جفتشون زنده موندن ولی چه مرضیه آخه؟
اینایی که حاضرن خودشون بمیرن جنین توو شیکمشونو به زور و بدبختی زنده نگه دارن. یا خانومایی که شوهر و حتی پارتنر ندارن و با روش لقاح مصنوعی با اسپرمای اهدایی! برای حاملگی تلاش میکنن و خیلی کسای دیگه‌ای که طبق خود نظام طبیعت هم حتی حق بچه‌دار شدن ندارن . . . چه طرز فکر مزخرفیه آخه؟ یا چه نیاز مزخرفیه؟ نیاز زایش؟ نیاز مادر شدن؟ نیاز بچه داشتن؟ نیاز تولید مثل؟ چیه آخه چه اصرار بی‌پشتوانه‌ایه؟ چه بایدِ بیخودیه که میخوان حتما و به هر قیمتی که شده یه طفلکی رو اسیر این دنیا کنن؟ 
از نظر من شخصا نفرت انگیزه ولی خب قضاوت نمیشه کرد شاید دست خودشون نیس. شایدم کارشون در یه ابعاد دیگه‌ای در کائنات درست باشه. 

بیا خب برات بمیرم

خواب دیدم یه پیشی سفید کوچولو داشتم که یادم رفته بود بهش آب بدم بعد که یهو یادم افتاد رفتم سراغش دیدم مرده. فقط دلم میخواس بمیرم. 

i´m so sorry

خصوصیت دیکتاتورمآبانه‌ایه ولی نمیتونم تحمل کنم کسی خودمو، ادعامو، رفتارمو یا حسن نیتمو زیر سوال ببره. واقعیت اینه که، اینکه من به خودم یا مثلا حرفی که به ضرس قاطع میزنم ایمان دارم و اگه کل کائنات هم شهادت بده که من اشتباه میکنم، من باز هم سر حرفم وایمیستم و اثباتش میکنم یا اینکه در مورد یه چیزی کسی یا موضوعی یه جور خاصی فکر میکنم و هیــــــــچ چیز و هیچ کس حتی خود شخص مورد نظر هم نمی تونه نظرمو در اون مورد عوض کنه، چون من مطمئنم که حق با منه و اشتباه نمیکنم؛ دلیل نمیشه که دیگرانم بتونن چشم بسته همینقدر به من ایمان داشته باشن و باورم کنن. علی‌الخصوص به خاطر اینکه اکثر مواردی هم که آدما در چنین موقعیتی قرار میگیرن موقعیت حساسیه و الزاما آشکارا با نظر یا ادعای من همگون نیست!
از غریبه‌ها هیچ انتظاری ندارم. و هیچ یعنی هیــــــعچ.
مثلا رئیس قبلیم یه بار توو یه جلسه‌ی خصوصی بهم گفت تو انتقادپذیر نیستی. گفتم اینکه توانایی نقض کردن انتقاد بی‌پشتوانه یا غلطو دارم ربطی به این نداره که انتقادپذیر نیستم خیلیم راحت بدون اینکه حرصم بگیره یا فک کنم نیازی به توضیح نداره و غیره توضیح دادم خرفهمش کردم هف هشتام مثال اوردم و کاری کردم که آخراش حرفمو قطع کرد و گف خیله خب حرفمو پس میگیرم!
ولی از کسایی که میشناسنم متاسفانه بدون اینکه بخوام، دائم و مطلق‌ق‌ق‌ق انتظار دارم! انتظااااااااااار دارم که بهم ایمان داشته باشن و بدونن وقتی یه چیزی رو با قاطعیت و اطمینان میگم درستِ محضه و هیچ جای سوال و بحثی توش نیس. حتی مستقیما انتظار دارم اگه چیزی که میگم دقیقا خلاف نظر خودشونم هست بازم بهم اعتماد کنن و حرفمو بپذیرن. انتظار دارم بدون هیچ چون و چرایی بدون شک بلافاصله و بی‌درنگ من یا چیزی که میگم قبول کنن بدون اینکه توضیح بخوان. اگه دیر شه دیگه کار از کار میگذره. دیگه تصمیم بی‌ارزش میشه. دیگه کاری که از اول باید انجام میشد انجام نمیشه. اتفاقی که نباید میفتاد میفته یا اتفاقی که باید میفتاد نمیفته و . . .
بدبختی بزرگتر اینه که خیلیا سوای باقی دلایل از روی تجربه بهشون ثابت شده که به نفعشونه قبولم داشته باشن یه سری دیگه که تعدادشون کم هم نیست و اکثرا جزو غریبه‌ها محسوب میشن ـ همینجوری غریزی‌طور قبولم میکنن. و به این ترتیب بخش کمی از باقی آدمای غریبه و آشنا باقی میمونن که به خدای وجود من در اون لحظات ِ باید، ایمان نمیارن یا نمیتونن بیارن یا نمیخوان یا هر چی.
اینا اگه غریبه باشن که گفتم اصلا اهمیتی ندارن. اگه‌م اشنا باشن یا موضوع انقد مهمه و انقد برام ارزش دارن که باهاشون تا جایی که میتونم چک و چونه بزنم و منطق بیارم تا راضیشون کنم، یام که موضوع انقدام اهمیتی نداره و من به یه نگاه بسنده میکنم و میگذرم.
اما. مشکل کجا آغاز میشه؟ اونجایی که وقتی کسی منو میشناسه و این اشتباهو مرتکب میشه و منو باور نمیکنه، فقط در اون موردی که در موردش به من چشم بسته اعتماد نکرده ضرر نمیکنه، بلکه منو برای همیشه از دست میده.
اعتراف میکنم یه تعداد خیلی خیلی معدودی رو که از یه حدی بیشتر دوس دارم تا یه حدی تحمل میکنم ولی هر چقدم دوسشون داشته باشم اگه از یه حدی بگذرن یه روز ترکشون میکنم.
یکی میگفت با گرفتن خودت ازشون جریمشون میکنی. شاید. شایدم واقعا نمیتونم به کسی که حتی یک هزارم درصد بهم شک داره نزدیک شم یا اجازه بدم نزدیکم بمونه.
حالا این فقط عدم اعتماد بود. کسی که فک کنه اشتباه میکنم یا کردم که دیگه هیچی . . .
باید بمیرم. میدونم. ولی خب دست خودم نیست. وقتی به حرفم گوش نکنن یا چیزی که میگمو قبول نکنن یا فک کنن اشتباه منه، بعدا خودشون اذیت میشن، داغون میشن، نابود میشن، ناک اوت میشن. و من دوس ندارم نابود شدن کسایی که دوس دارمو ببینم. دوس ندارم که ینی طاقت ندارم. طاقت به گا رفتنتونو ندارم. 
شاید بدم. شاید خیلی بدم. ولی گاهی مثل روحی که توو تنتون بوده، بهتر از خودتون، بیشتر از خودتون، حتی قبل از خودتون میدونم که چتونه. باورش سخته شاید حتی ترسناک. هیچ اجباری توش نیست ولی خب من اینم. یا شما این منو میتونید تحمل کنید، قبولش دارید، میخواییدش یام که هیچ اجباری در مجاورت و معاشرت باهاش ندارید. منم یا هستم یا نیستم. نمیتونم هم باشم هم نباشم. طاقت معلق بودنم ندارم. یا اینوری یا اونوری. "نه اینوری نه اونوری کدوم وری نمیدونم" و بدقلقی و یه ذره اینوری یه ذره اونوری رو نمیتونم تحمل کنم. به هر حال با همه‌ی عجیب غریبیام تهش منم یه آدمم با یه ظرفیت محدود، یه عالم بدی و ضعف دارم شاید در مقابل یه مشتِ کوچیک توانایی و چیزای مثبت.  
معذرت میخوام که اینجوریم که هستم. نمیتونم جور دیگه‌ای باشم. 
+ Mutlu Ol Yeter

ینی در مقابل منم آرامشش دیوونه‌واره؟ :))


پ.ن. تولد همتون مبارک موجودات عجیب متولد آبان 

علی آذر/ عادت

تو از فصل پاییز زیباتری 
من از فصل پاییز تنهاترم

بحدا

اَپسردگی داره. یه اپلیکیشنه که حلزون‌وار به سمت پاهین سُرش میده

:|

اگه خیالتونو راحت میکنه جوابش مثبته. میشه. 
بحث کشیدن و نکشیدنشم نیس بحث خواستنشو مطرح کرده بودم که خب انتظاری نداشتم متوجهش بشید. 
کلمات ارزشی ندارن که. جمله‌هام فقط ساخته میشن که عریضه خالی نباشه وگرنه درستش اینه که هر کی هر چی خواس از هر حرفی هر جوری که زده شد برداشت کنه. درست از کلمات استفاده کردن اصن یه مرضه. بله. 
تازه یه عزیزی بود که میفرمود نه با حرف نه با عمل باید منظور طرف رو فهمید. وی همچنین میفرمود برای تشخیص درست مطلب به چشم و دل ملت باید رجوع نمود. بحدا.

پ.ن. اگه همونجوری که هزار دفه گفتم از پایین به بالا میخوندید قیافتون الان اینطوری نمیشد

میشه ینی؟

آدمی که سیگار میکشه یا باید به یه درجه‌ای از معرفت در عرفان برسه که دلش سیگار نخواد یا انقد داغون شده باشه که. . .

شبتونم بخیر

خوابای طلایی و سکسی ببینید
عصبانیم نیستم.
غمگین همچنین.

نع

ضمنا جواب همه‌ی سوالاتتون نعه. 

دیالوگا مثلا

چی میخوای؟ نمیدونی؟ بذا بت گزینه بدم: میخوای بت دروغ بگم یا دوروغتو باور کنم؟ سوال بعدی: در چه مورد / کدومشو؟ دیگه از این ایده‌آل‌تر چه شرایطی ممکنه پیش بیاد؟ نمیدونی میدونم. جواب سوالارم نمیدونی. فایده‌ای هم نداره. به هر حال راضیت نمیکنه. یه موجوداتی رو خدا هم نمیتونه راضی کنه. خوبیش فقط اینه که میشه باهاش اثبات کرد موجود متوقعی هستی. همین که توقع داری یعنی زنده‌ای و میخوای زندگی کنی و با کیفیت بالا حتی. تبریک میگم. زنده باشی.

مطمئن

بعدشم که من همیشه هستم. خوبیا و خوشیاتونو حالا نمیگم ولی روزای مبادا همیشه هستم. پ وقتی یه بار یا یه مدت نیستم شعور داشته باشید مطمئن باشید که نمیتونم باشم وگرنه میبودم. 

آدم؟

آدم خیلی باید به یه نقطه‌ای رسیده باشه که حاضر شه از یه چیزایی بگذره. از خودش. از زندگیش. از هوشش. از احساسش. از عشق. از شانس خوشبختیش. از دوستاش. از هیجان. از بوم و سه‌پایه‌ش. از مرکب و دواتش. از سازش. از نوشته‌هاش. از صداش. از کارش. از کتاباش. از اسباب بازیاش. از آب. از نور. از گربه‌ها. از بچه‌ها. از خودش. از آرمانهاش. از آرزوهاش. از رویاهاش. از خواسته‌هاش. . .
آدم باید حالش خیلی بد باشه که فک کنه با تمام مهارتش در کنترل قیافه و حرفا و حرکات و حتی نفساش، ممکنه حتی بدون حضورش حال مخاطبشو بد کنه. 
آدم باید خیلی خسته باشه که یه شب بی هیچ دلیل حادی مث شیشه‌ وقتی میفته زمین، صدهزار تیکه شه. 
آدم خیلی باید پر باشه که جای خالی واسه هیچ نیازی نداشته باشه.
آدم میترسه
آدم خسته‌س.
آدم باید ادامه بده به بودنش.
آدم باید از توو چرخ‌گوشت زندگی رد شه.
آدم باید اشکاشو پاک کنه و مثل آدم رفتار کنه.
آدم باید. . .
آدم . . .