خواب ظنّ :))

خواب دیدم ایران توو اسنپیم، با فاصله‌ نشسته بودیم صندلی عقب. راننده پیچید توی یه کوچه و دم در دفترشون زد رو ترمز، اینم داشت خیلی با عجله پیاده میشد که  دستشو گرفتم، خودمو دراز کردم سمتش، لباشو بوسیدم و در همون حین به این فکر کردم که عجب کاری کردم، ما که دیگه با هم نیستیم چرا اصن من اینکارو کردم و اگه بوس بَکم نمی‌کرد یا اگه عصبانی یا ناراحت میشد چی؟ بعدشم به این نتیجه رسیدم که حالا که کردم و ضمناً گور بابای راننده که داره توو اینه نگامون میکنه اونم در عین خنثی و بی‌تفاوت موندنش خودشو عقب نکشید و یه جوری برخورد کرد که انگار همه چی خیلی عادیه و بعدش همچنان بدون حرف و بی‌خدافظی درو باز کرد رف. منم توو اسنپی که نمیدونستم باهاش کجا میخوام برم موندم تا بیدار شم :)))