میخوام یه چیزی براتون تعریف کنم که باورش براتون سخته. دلیل خاصی نداره همینجوری دلی میخوام براتون تعریف کنم.
بیشتر از بیس ساله که در تبعید زندگی میکنه. یعنی بیس سال اول عَنقلابو با هر بدبختی و سختیای تحمل کرد چون به هیچ وجه نمیخواست فقط خودش و زن و بچهشو از جهنم نجات بده و بره خارج پی زندگی آروم خودش. انقدر موند و انقدر سکوت نکرد و انقدر تلاش کرد تا وقتی که... حالا یه وقت دیگه اینو براتون میگم. ولی خب از اون روزا تا حالا بیشتر از بیست سال گذشته و در این مدت این مرد به دلایل متفاوت از همون بدو خروجش از ایران، میتونسته تابعیتشوعوض کنه و شهروند رسمی کشوری که توش مقیمه بشه ولی هیچوقت همچین درخواستی رو ارائه نکرده و نه تنها این، بلکه بارها پیشنهاد شهروند افتخاری شدن شهرهای مختلف اروپایی و حتی سیتیزنشیپ آمریکا رو رد کرده! در همین راستا و در تمام این سالها پیشنهاد موقعیتهای شغلی و اجتماعی وسوسه برانگیز و کمنظیر زیادی رو هم رد کرده و حتی فکر پذیرفتنشونو هم نکرده.
معتقده که نخواسته وطنشو به رفاه تنش بفروشه!!
توی روزگاری که خیلی از ایرانیا نسبت به ملیتشون احساس شرمساری میکنن، در صورت امکان و اگر موقعیتش براشون پیش بیاد بیدرنگ و بی هیچ تأملی تابعیتشونو تغییر میدن و داشتن حکم شهروندی ممالک اروپایی، آمریکایی و این اواخر حتی ترکی و عربی رو افتخار و امتیاز میدونن... توی روزگاری که ناسیونالیسم و عِرق ملی رنگ باخته و مایه طنز سخیف لمپنهای بیاصالت شده... توی روزگاری که ارزشهایی مثل صداقت، شهامت، خدمت، نوعدوستی، غیرت، اصالت، نجابت و حتی سلیس صحبت کردن زبان مادری ضدارزش شده! روزگاری که توش پزشکا کاسب، معلما دلال و پلیسا دزد شدن، زنای شوهردار دوس پسردار و مردای متأهل مشتری پر و پا قرص صیغهسراهای مختلف، هر کسی هر جوری که بتونه جونشو با هر چی که دستش برسه برمیداره و از مملکت درمیره... روزگاری که توش قهرمانای ملیمون واسه تیمای غریبه مقام میارن و نوابغمون به نام کشورای غریبه افتخار میافرینن... * روزگاری که به زادگاهمون چوب حراج زدن و از آبش تا خاکش، از نفتش تا گازش، از اساطیر و مشاهیر ملی و مفاخر تاریخیش تا میراث فرهنگی و آتار باستانیش همه رو تک تک به باد دادن و ما فقط زیر لب فحش دادیم و روبه رو طنازی کردیم و زیر میز هر چی گیرمون اومد گذاشتیم توو جیبمون و پشت سر غر زدیم و ناله کردیم و پیش رو کلاهمونو سفت چسبیدیم و پا روی هر چیزی از شرف و ناموس گرفته تا شأن و شعور گذاشتیم تا که مبادا و مبادا و مبادا...
توی همچین روزگاری هنوز یکی هست؛ یکی هست که هنوز به وطنش عشق میورزه، نگران بچههای مملکتشه و با اینکه اینجا دهنش سرویس شده ولی داشتهها و دانستههاشو کتاب کرده نگه داشته که یه روزی بسپره دست کسی که خواهد آمد و تن پاره وطن را مداوا خواهد کرد.
میخوام بگم کسی هست هنوز که هنوز به چیزی در اون سرزمین ایمان داره. کسی که هنوز و بعد از اینهمه سال قلبش برای ایران و بچههای ایرانزمین میتپه... امیدواره و نگران آیندهی سرزمینشه. همون سرزمینی که بیشتر از بیست ساله حق ورود بهشو نداشته اما انگار که دلشو قبل از اومدن همونجا و برای همیشه جا گذاشته...
اینو برای تولدش نوشتم// امیدوارم به آرزوهاش برسه.
*البته این طفلکها عموماً وطن فروش نیستن، اغلب چاره ندارن. چرا؟ چون «اقتصاد مال خرَه»، « پزشکان اطفال باید به درس خواندن بیشتر اهتمام بورزن که بتوانند بزرگسالانم معالجه کنن»، «دانشگاه منشاء فساده»، «...مغزها فرار میکنند. این مغزهای پوسیده بگذار فرار کنند!...شما برای آنها خیلی افسرده نباشید. این مغزها باید فرار کنند! البته الان می بینند این مغزها می بینند که نمی توانند در اینجا آن استفاده هایی که می کردند استفاده کنند، حالا از اینجا فرار می کنند دنبال همان معانی که دلشان می خواهد می روند!» (همونجور که ملاحظه میکنید تسلط حضرت به زبان و ادبیات فارسی و فصاحت کلامشم که بلاشک بینظیره)، یا «هر کی نمیخواد جمع کنه از ایران بره»، «اگر افرادی که به دنبال آلات موسیقی یا امیال شخصی!!! خودشان هستند، میتوانند از ایران بروند»، «زین دوچرخه آلت تناسلی زنان را تحریک میکند»، «اگر خانمی روی صندلی نشسته و در اثر این امر، آن صندلی گرم شد، یک مرد نامحرم آنجا ننشیند که گرمای بدن زن نامحرم را احساس کند»، «ایستادن خانم ها در کنار پرده، در صورتی که سایه بدون حجاب آنان پیدا باشد، چون مفسده انگیز و محرک بوده و نامحرم را به گناه می اندازد، حرام است»، البته زنان اجازه ورزش دارند ولی با حجاب کاملا اسلامی، مثلا با چادر نچسب و روبنده شنا کنند یا با مانتو در مسابقات دو میدانی شرکت کنند، مشروط بر اینکه همسرشون رضایتنامه خروج از کشور و شرکت در مسابقه، مربیگری یا داوری رو براشون امضا کنه... ورزشهای رزمی هم برای دختران کلا شایسته نیست! «خدا زن را برای وزنهبرداری نیافریده و زنی که وزنه میزند دیگر زن نیست!» و و و افاضاتی که کم نیستند و رشتهای که سر بی نهایت دراز دارد. در کل میخوام بگم وقتی به اینا امکان فعالیت! چه برسه به پیشرفت نمیدن، چه در زمینههای ورزشی، چه علمی، چه هنری... چیکار کنن؟ من نمیخوام تصمیمشونو توجیه یا توبیخ کنم چون در جایگاه قضاوت نیستم ولی دارم میگم کسی که داره غرق میشه به هر شاخهای که دستش بیاد قلاب میندازه و این طبیعی بلکهم غریزیه.