در مورد عرفان عریانی روح میخوام براتون بگم.
وقتی کسی رو به ژرفترین و پنهانترین زوایای درونت راه میدی، وقتی در برابر کسی از همه چیزت از شأن و شرف و غرورت گرفته تا تمام رازها و اسرارت با بهای بود و نبودت میگذری، وقتی تاریکترین روزنههای وجودت رو براش نمایان میکنی، وقتی پرده از ترسها، شرمها، وهمها و زخمای پنهانت برمیفکنی، روحتو در برابرش عریان کردی. تو در برابر اون آدم دیگه هیچی نداری هیچ حفاظی هیج سپری هیچ حجابی و هیچ دفاعی. تو دیر یا زود محکومی به تجاوزی خودخواسته و به غایت بیرحمانه، در حالیکه حتی حق هیچ اعتراض و شکوه و شکایتی هم نخواهی داشت. چون دقیقا اون لحظهای که تو رخت روحتو کندی از تمام حقوق بودنت در برابر اون آدم انصراف دادی. تو از اون لحظه به بعد در مقابل کسی که اینکارو براش یا جلوش کردی دیگه هیچی نداری. هیچی. هیچی! دقت کن: هیچچی.
و تنها چیزیکه این دیوونگی رو میتونه موجه کنه یا بعد از وقوعش میتونه نجاتت بده اینه که اون آدم برات ارزش نیست شدن در برابرشو داشته باشه. ینی بخوای و بتونی و حتی لذت ببری که جلوش نابود شی، به دستش یا براش نیست شی و به فنا بری.