آبشون قطع شده بوده بندگان خدا

دختر همسایه در خونه‌شونو زده اونوخ تا هادی‌ درو وا کرده؛ دختره‌ سراسیمه و با هول گفته «آقا شما آبتون میاد؟»  :)) بعد حالا تصور کنید هادی در حال نگه داشتن خنده‌ش و زبونش که یهو نگه بله خانوم آخه چرا فک کردین نمیااااد؟ همینجوری زل زده به چشای دختر همسایه و گفته والا تا دفعه‌ی آخر که امتحان کردیم بله. دختره‌ ام گفته پس میشه الانم برین امتحان کنین بیاین به من بگین؟ :))))))))))))

پ.ن. هیچی دیگه خوشحالم که من نبودم اونجا وگرنه مطمئناً کبود میشدم از شدت خنده