انقد حرص نخورین، بیاین قارچ بخوریم :)))
یکی از نامههای شاملو به آیداش
آیدای خودم!
چه قدر تو را دوست دارم!
چه قدر به نفس تو در کنارم خودم احتیاج دارم!
چه قدر حرف دارم که با تو بگویم!
اما افسوس! همه حرفهای ما این شده است که تو به من بگویی: امروز خسته هستی یا چه عجب که امروز شادی؟
و من به تو بگویم که: دیگر کی میتوانم ببینمت؟
و یا تو بگویی: میخواهم بروم. من که هستم به کارت نمیرسی... من بگویم: دیوانه زنجیری حالا چند دقیقه دیگر هم بنشین!
و همین...!
همین و تمام آن حرفها، شعرها و سرودهایی که در روح من زبانه میکشد تبدیل به همین حرفها و دیدارهای مضحکی شده که مرا به وحشت میاندازد: وحشت از اینکه، رفته رفته، تو از این دیدارها و حرفها و سرانجام از عشقی که محیط خودش را پیدا نمیکند تا پرو بالی بزند گرفتار نفرت و کسالت و اندوه بشوی.
گفتم ار عریان شود او در عیان /// نه تو مانی نه کنارت نه میان
در مورد عرفان عریانی روح میخوام براتون بگم.
وقتی کسی رو به ژرفترین و پنهانترین زوایای درونت راه میدی، وقتی در برابر کسی از همه چیزت از شأن و شرف و غرورت گرفته تا تمام رازها و اسرارت با بهای بود و نبودت میگذری، وقتی تاریکترین روزنههای وجودت رو براش نمایان میکنی، وقتی پرده از ترسها، شرمها، وهمها و زخمای پنهانت برمیفکنی، روحتو در برابرش عریان کردی. تو در برابر اون آدم دیگه هیچی نداری هیچ حفاظی هیج سپری هیچ حجابی و هیچ دفاعی. تو دیر یا زود محکومی به تجاوزی خودخواسته و به غایت بیرحمانه، در حالیکه حتی حق هیچ اعتراض و شکوه و شکایتی هم نخواهی داشت. چون دقیقا اون لحظهای که تو رخت روحتو کندی از تمام حقوق بودنت در برابر اون آدم انصراف دادی. تو از اون لحظه به بعد در مقابل کسی که اینکارو براش یا جلوش کردی دیگه هیچی نداری. هیچی. هیچی! دقت کن: هیچچی.
و تنها چیزیکه این دیوونگی رو میتونه موجه کنه یا بعد از وقوعش میتونه نجاتت بده اینه که اون آدم برات ارزش نیست شدن در برابرشو داشته باشه. ینی بخوای و بتونی و حتی لذت ببری که جلوش نابود شی، به دستش یا براش نیست شی و به فنا بری.
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت*
ادمی موجود عجیبیست. مثلا ممکنه بعد از سالها تنها زندگی کردن یهو یه شب از ترس تنهایی خوابش نبره! یا ممکنه دلش نخواد از یه جایی بره و بتونه نره ولی بره یا بتونه برگرده ولی برنگرده، بتونه بمونه ولی نمونه، بخواد بمیره ولی زنده بمونه و خیلی چیزای دیگه از این دست.
* حافظ
کس واقف ما نیست ...
خیلی دلم میخواد به خاطر بودنم ازش معذرت بخوام و به خاطر اینکه دوسم داره هم.
اره میدونم من موجود عجیب و غریبیام؛ گاهی چیزی که آرزوی بقیهس و براشون اوج رویاها و یا سرحد خوشبختی محسوب میشه، منو بعضا حتی آزار میده. اینطوریم دیگه. بدم. خیلی بد.
دلداری و دلنگهداری
همین که قصد رفتن کرد، منتظر نباشی که زودتر بره درو پشت سرش ببندی هم خوبه ولی دیگه انصافا انقدی خسته نباشید که داشت میرفت همینجوری درو نگا کنین تا پش سرش بسته شه، نهایت زیر لب یه نروی خشک خالیم بگین و بعد به دود کردن سیگارتون ادامه بدین.
بزرگداشت ابن سیناست و روز پزشک خدمت همه همکاران کاردان و انسان تبریک
طبیبان الهیم ز کس مزد نخواهیم
که ما پاک روانیم نه طماع و پلیدیم
ایدون باد.
ایدون باد.
craving
بند بند تنم انگار دارد تا مرز از هم گسیختگی کشیده میشود اما . . .
مثل عطسهای که نیامده،
مثل لحظهای که باید میآمدی و نیامده،
مثل کام آخری که ناکام ماند و نگرفتی،
مثل خارش حساسیتهای دستت که جلوی خودت را گرفتی،
مثل جانم که برایت خود به خود در میرود،
چیزی از تار و پود وجودم مدام انگار میرود.
جان از سر شیشه عمرم بی تو بسیار تندتر میپرد.
چیزی در عمق وجودم انگاربرایت ضعف میرود.
وای چقدر دوستت دارم،
چقدر دلم میخواهدت،
و چقدر محتاج تو ام.
منِ بی نیاز از همه عالم و آدم
چنین تا سر حد مرگ بیچاره و خراب تو ام
که خودم هم نمیدانستم اینقدر محتاج تو ام.
اعتراف سنگینی ست
اما جای انکار ندارد
دست خودم نیست
من با تمام وجود
محتاج توام.
تازه به نبودنات عادت کرده بودم
تو یادت نیست ولی من خوب به یاد دارم برای داشتنت، دلی را به دریا زدم که از آب میترسید
ـ سدعلی صالحی
نفس عمیق
آقا ملت خیلی بیاعصابن. همه با هم دعوا دارن. چرا آخه؟ چتونه؟ خب یه کم آروم باشید. دو تا نفس عمیق بکشید بعد حرف بزنید یا عمل کنید. مگه چند بار میخواید زندگی کنید که اینجوری وحشیانه و پرخاشگرانه رفتار میکنید یا حرف میزنید؟ هم خودتونو نابود میکنید هم طرف مقابلتونو. عصبانی میشید یه لحظه به خودتون بیاید، ببینید واقعا ارزششو داره؟ یا حتی اگه ارزششو داره آیا فایدهای هم داره؟ خب نکنید دیگه. به جاش نفس عمیق بکشید. ماسکتونو در نیارید فقط :))
شل کنید یه کم بابا
با هادی حرف زدم یادم افتاد این دو تا پایینیارم شر کنم براتون، شاید که یا باشد که لبخندی ...
داسنانهای آب هادی :))
توو دانشگاه آب میخورده یه لیوانم به دختر همکلاسیش تعارف کرده. دخترهم گرفته. بعد موقع پس دادن لیوان هول شده گفته مرسی آقا آبتون خیلی خوشمزه بود :))))
آبشون قطع شده بوده بندگان خدا
دختر همسایه در خونهشونو زده اونوخ تا هادی درو وا کرده؛ دختره سراسیمه و با هول گفته «آقا شما آبتون میاد؟» :)) بعد حالا تصور کنید هادی در حال نگه داشتن خندهش و زبونش که یهو نگه بله خانوم آخه چرا فک کردین نمیااااد؟ همینجوری زل زده به چشای دختر همسایه و گفته والا تا دفعهی آخر که امتحان کردیم بله. دختره ام گفته پس میشه الانم برین امتحان کنین بیاین به من بگین؟ :))))))))))))
پ.ن. هیچی دیگه خوشحالم که من نبودم اونجا وگرنه مطمئناً کبود میشدم از شدت خنده
جان جانا من نمیگم که دیگه سعدی داره میگه فلذا بپذیر
سعدی چو سروری نتوان کرد لازمست
با سخت بازوان به ضرورت فروتنی
ننگ به نیرنگتون که خون تک تک ما میچکد از چنگتون
امیدوارم چنان گرفتار شید که تلافی تک تک بلاهایی که سراین مردم آوردید دربیاد. بابا توو سفارتتونم آدم امنیت و آرامش نداره، فضا و آدماش انقد آدمو متشنج و عصبی و داغون میکنه که آدم دلش میخواد یه بار دیگه از دستتون فرار کنه. مردهشور همتونو حیفه ببره، بذا بمونید توو همین دنیا به عذاب الهی دچار شید به امید حق.
باز مردم حیا میکنن کاریتون ندارن. بدبختن دیگه گرفتارن. به خدمات کیریتون نیاز دارن. وگرنه یکی مث من یه وقت اگه گذرش بهتون بیفته، کافیه یکیتون یه دونه از این ادا اطوارا برام دراره شیشههای اونجارو یه جوری توو صورتتون خورد میکنم که خون گریه کنید. شماها رو بائاس لخت کرد بعد سر و ته از درختم نه، درخت حیفه از تیر برق باید آویزونتون کرد تا جونتون بخواد از دهنتون دربیاد اما نیاد.