نشستم جلوی در خونش تا از سر کار برگرده، کوله پشتیمو گذاشتم بغل دستم خودم تکیه دادم به دیوار پشتم و فقط منتظرشم. هوا کم کم تاریک میشه و سرد. از خستگی و انتظار خوابم میبره. یه دستم گوشیمه که توش عکسشو نگا میکردم، اون یکی دستمم با دسبندی که بهم هدیه داده گذاشتم رو زمین دقیقا جلوی در خونش یه جوری که وقتی میرسه اگه حواسش نباشه که معمولا نیست حتما با پاش لهش میکنه . . .
صدام میکنه، بیدار میشم.