داشتم توو تلویزیون یه مستند جالبی در مورد زرتشتیای هندی و تاریخچشون میدیدم بعدش که تموم شد یه قسمت دیگه از همون برنامه رو شروع کرد در مورد سامورائیای ژاپنی و از همونجام گریزی زد به آنتروپولوژی، فرهنگ و هنر و ادبیات اساطیری، کلاسیک و بعد مدرن ژاپن و هر چی پیشتر میرفت من متعجبتر میشدم از اینکه چقدر اینایی که راوی داره میگه برام آشناست.
دلیلش ب بود و اینکه دوس داشتم چیزایی که دوس داره رو بفهمم و دوست داشته باشم و این یکی از اون چیزا بود.
تلویزیونو خاموش میکنم و میرم بالا که باقی کتابامو از توو قفسه دربیارم بذارم توو کارتن. کتابای ردیف جلوی طبقهی یکی مونده به آخر کتابخونه رو که جمع میکنم چشمم میفته به شوگون، بوشیدو، هاگاکوره، ذن، کافکا در ساحل و باقی کتابای هاروکی موراکامی، یاسوناری کاواباتا، کنزابورو اوعه، کویوآبه، کازوئو ایشی گورو، یاماموتو تسونهتومو ، میشیما یوکیو، میاموتو موساشی، اینازو نیتوبه، نویشیکی توشی و . . .
بابا از پایین میپرسه دخترم تموم نشد کتابا؟ با خودم فک میکنم چه خوب که وقت نیست و باید سریعتر جمع وجورشون کنم . . .