فندق

جیمیلمو بعد از مدتها باز میکنم و بین ایمیلای نخونده با دیدن اسمش حتا ذوق میکنم. تیتر زده کسکش نامه و من لبخند میزنم، انقد که این آدم ِ شر و شیطون، شیرین و دوسداشتنیه.
با اون وضع گشادیش ـ که ما خسته ها همه یه جورایی بهش دچاریم ـ ورداشته هم کشیده یه طومار برام نوشته که خب من در همون لحظه اگه دم دستم بود مطمئنن بهش رحم نمیکردم و حسابی گازش میگرفتم.
شروع میکنم به خوندن ایمیلی که پر از غرغره. که چی؟ که این ادم شرّ ِ بانمک ِ خیلی دوسداشتنی از دست ما شاکیه آقا. چراشم نیازی به گفتن نداره.
حالا توله سک ِ دیوث میدونه ها ولی به روش نمیاره که انگار مثلا اصلا نمیدونه من چقد دوسش دارم. بعد کسکش انقدم دیوثه انگار خودم زاییدمش اصن.
نوشته جهان‌بینیش از کجا نشأت گرفته و منی که حوصله ی این روزا رو هیچ ندارم، نیشم تا ته وا میشه و میدونم که اگه تو آینه نگا کنم حتما چشامم داره میخنده.
معتقده هم صوبتی با فلانی براش افتخاره که خب من در این مورد هیچ بحثی باهاش ندارم. چون اخطار داده که اعصاب نداره و باهاش بحث نکنم. و این در حالیه که این بشر هیچ تصوری نداره از اینکه من به جز به خاطر محتوای اون جمله، تنها با خوندن اون کلمه خاص که یک نظام خاص رو تعریف میکنه در اون جمله، بینهایت مشعوف شدم.
وسط ایمیلش حتا رفته آب خورده و برگشته و من حتا مطمئنم که توو یخچالشون اثری از گوجه فرنگی نبوده.
نمیدونم سیبیلاشو زده یا هنوز هستن ولی انقد ترکه که سر ننه ش از دست دائیشم غیرتی میشه و من فقط میخندم و از داشتنش خوشالم.
آخر ایمیلش آمار و توضیحات تکمیلی داده در مورد خونه و اهالیش. بعدشم از خستگی چشای شیطونشو گذاشته رو هم که بخوابه ولی مطمئنن حس کرده که قبل از خواب باید بره جیش و به استاد شجر هم سر راه اجازه‌ی سکوت بده و بعد...
که خب من در همین نقطه خاشعانه اعتراف میکنم مهارتم در زمینه دوست یابی بدون شک ستودنی و بینهایت قابل تحسینه. به خاطر پیدا کردن تک تک کسایی که الان بین شومان و خودشون مستحضرن که از فالوئر بودن و این حرفا کارشون گذشته و به دام رفاقت بنده گرفتار شدن :)