نظرمه هنوزم

یه بارم بهش گفتم یکی از خصوصیات خیلی سکسیش اینه که مدل اسلحه‌ها رو بلته که متعاقبا خیلی تعجب کرد

i love mustache

اومده میگه تو که انقد به سیبیل علاقه داری در مورد باج سیبیل چی میدونی؟ شوکولاتی که توو دستشه رو به زور ازش میگیرم و  همینجوری که دارم شوکولاتو میخورم بش میگم باج سیبیل الزاما ربطی به داشتن سیبیل نداره و بججنسانه میخندم. چپ چپ نگام میکنه و چون حواسش به من و شوکولاتش توو شیکممه میره توو چارچوب در. من همچنان بججنسانه دارم میخندم :)))

به کسشر میگف آلت شر

داشتم توو تلویزیون یه مستند جالبی در مورد زرتشتیای هندی و تاریخچشون میدیدم بعدش که تموم شد یه قسمت دیگه از همون برنامه رو شروع کرد در مورد سامورائیای ژاپنی و از همونجام گریزی زد به آنتروپولوژی، فرهنگ و هنر و ادبیات اساطیری، کلاسیک و بعد مدرن ژاپن و هر چی پیشتر میرفت من متعجبتر میشدم از اینکه چقدر اینایی که راوی داره میگه برام آشناست. 
دلیلش ب بود و اینکه دوس داشتم چیزایی که دوس داره رو بفهمم و دوست داشته باشم و این یکی از اون چیزا بود. 
تلویزیونو خاموش میکنم و میرم بالا که باقی کتابامو از توو قفسه دربیارم بذارم توو کارتن. کتابای ردیف جلوی طبقه‌ی یکی مونده به آخر کتابخونه رو که جمع میکنم چشمم میفته به شوگون، بوشیدو، هاگاکوره، ذن، کافکا در ساحل و باقی کتابای هاروکی موراکامی، یاسوناری کاواباتا، کنزابورو اوعه، کویوآبه، کازوئو ایشی گورو، یاماموتو تسونه‌تومو ، میشیما یوکیو، میاموتو موساشی،  اینازو نیتوبه، نویشیکی توشی و . . . 
بابا از پایین میپرسه دخترم تموم نشد کتابا؟ با خودم فک میکنم چه خوب که وقت نیست و باید سریعتر جمع وجورشون کنم . . .

to be continued


ولی همچنان مؤکدم که از پایین به بالا بوخونید نه برعکس.
بعد من دیزان بلاگمو دوس دارم. دوس دارم شمام اگه مجبور نیستید جای دیگه بخونیدش همینجوری ببینیدش چون نسخه اندرویدش به اندازه‌ی فیدخوان و غیره چرته به نظرم. البت الان که نوشتم حس میکنم اهمیتی نداره. * گفتم هر جور میخونید بخونید، چه فرقی داره. 

همون

کارتونه اسمش بی‌دندون نبود که. اژدهاعه توش اسمش بی‌دندون بود.

نمیدونم چرا یاد کارتون بی‌دندون افتادم

میگف دندونام یه جورین. میگفتم چجوری؟ میگف دوسِت دارن یه جورین . . .

رها

اینا زندگی رو میکنن. دمشونم گرم

خودش میشه

خودم که نمیدونم ولی طبق شواهد وقتی عصبانی میشم گویا خیلی بیشتر از اونی که تصور میشه وحشتناک میشم. کاریش نمیشه کرد. میشم دیگه

جم کنید جم کنید بینم :*

بعد در پی یه سری اکتشافاتی که جدیدا و تصادفا به عمل آوردم یه مدتیه هی میخوام بتون بگم درسته که من واقعا ترجیح میدم کسی برام یا باهام حرف بزنه تا خودم. ینی در واقع ترجیحم بر شنیدن و گوش کردنه تا حرف زدن ولی واقعنم مشکلی ندارم که کسی بیاد پیشم و حرفش نیاد یا حرف نداشته باشه. ینی سکوت و سکوتش ناراحتم نمیکنه. بضیاتون فک میکنید کمترین کاری که در قبال محبت من از دستتون برمیاد اینه که برام حرف بزنید و وقتی نمیتونید خجالت میکشید بیاید پیشم یا پیشم بمونید، در حالیکه من همونطوری که حرفاتونو با کمال میل میشنوم سکوتتونم با کمال میل میشنوم. ضمناً برای خوشال کردنمم لازم نیس حتما با کارا و حرفاتون منو بخندونید همین که موقع رفتن حالتون بهتر باشه نه تنها کافیه حتی عالیه. 

من و قولام

به این شرط قبول کرده این روزا رو تحمل کنه که بذارم بعداً هیچوخ بزرگ نشه.

:|

ـ  با هم فرق دارن
+ خب چه فرقی دارن؟
ـ از اسمشون ملومه دیگه کرکس که کرکسه ماده‌س، لاشخورم لاش‌خوره دیگه نره!
+ :|

سادگی پر، ریا نپر

بچه‌م در عجب از تناقض حرفا و کارای دختری که بهش علاقه پیدا کرده اومده سراغم که اینا باهم ینی چی و چه معادله‌ایه. سعی میکنم براش تریف کنم چی به چیه که وسط حرفام یهو میگه خب مگه نمیشه راجع به همه‌ی اینا صاف و راحت حرف زد؟ بهش توضیح میدم چی میشه که اینجوری میشه. با چشای شیطون خسته‌ش نگام میکنه میگه آخه چرا آدما فک میکنن مجبورن که دروغ بگن؟ بهش میگم یادته توو این ده سال چن میلیون بار ازم پرسیدی چرا دوسم داری؟ میگه واقعا هیچوقت نفمیدم چرا. بهش میگم یکی از دلایلش همینه که فک نمیکنی مجبوری دروغ بگی. میخنده. بغلش میکنم. از خستگی غش میکنه.

عن در احوالات

یهو مثلا میرسن به آدم یا سراسیمه حتی زنگ میزنن که اینجوری و اونجوری شده یا فلانی فلان کار و فلان طور کرده، برو باهاش دعوا کن! از شوما چه پنهون آدم یخده احساس ابزار بودن بش دست میده. گرچه ظاهراً باید «هر کسی رو بهر کاری ساختن» رو در نظر داشت احیاناً. 

ورژن دو

دختره پونزده شونزده ساله توو اون گرما و روطوبت با روسری و مانتو نشسته بود توی اوتوبوس بغل شوهر هم سن و سال خودش که یه عرق گیر و شلوار کوتاه تنش بودو گدایی محبت میکرد . . .

ورژن یک

دختره پونزده شونزده ساله توو اون گرما و روطوبت با روسری و مانتو نشسته بود توی اوتوبوس بغل شوهر هم سن و سال خودش که یه عرق گیر و شلوار کوتاه تنش بودو هی در وضعیتای مختلف سعی میکرد سرشو بذاره رو شونه‌ی پسره، پسره شونشو که میکشید اونور، دختره دستشو حلقه میکرد توو بازوی پسره. پسره دستشو که جمع میکرد، دختره باز جاشو عوض میکرد و سعی میکرد یه پوزیشن جدید دیگه برای نزدیک شدن یا چسبیدن بهشو پیدا کنه و این روال تمام بیست دیقه‌ای که اینا توو راه بودن ادامه داشت . . . 

:)

این انیمیشنای کوتاه و دوسداشتنی: 


The Three Diablos بچه‌های منن
Canned :(
Chiruri بیا اشکاتو بحورم
Destiny از لاحاظ تعداد ساعتاش
Wing it فقط قیافه‌ی اون خنگا :))
Gravity ^_^
Runaway بریم خونمون
Can I Stay مث من و گنجیشکام :))
JJ&LL ^_^
Embarked کاش خونه‌ مام اینجوری میومد دنبال من :)

بچه‌م خیلی فنّیه

+ داری میای بالا اون انبردستم بیار
ـ کدومشو؟
+ [خدایا مگه توو جعبه ابزار پایین چن تا انبردست داریم؟] اون قرمزه
ـ همشون قرمزه
+ :|
ـ الان همه رو میارم
ـ [چند دقیقه بعد همراه با انبردست، سیم چین، گازانبر و دم باریک] بیا
+ :|

فندق

جیمیلمو بعد از مدتها باز میکنم و بین ایمیلای نخونده با دیدن اسمش حتا ذوق میکنم. تیتر زده کسکش نامه و من لبخند میزنم، انقد که این آدم ِ شر و شیطون، شیرین و دوسداشتنیه.
با اون وضع گشادیش ـ که ما خسته ها همه یه جورایی بهش دچاریم ـ ورداشته هم کشیده یه طومار برام نوشته که خب من در همون لحظه اگه دم دستم بود مطمئنن بهش رحم نمیکردم و حسابی گازش میگرفتم.
شروع میکنم به خوندن ایمیلی که پر از غرغره. که چی؟ که این ادم شرّ ِ بانمک ِ خیلی دوسداشتنی از دست ما شاکیه آقا. چراشم نیازی به گفتن نداره.
حالا توله سک ِ دیوث میدونه ها ولی به روش نمیاره که انگار مثلا اصلا نمیدونه من چقد دوسش دارم. بعد کسکش انقدم دیوثه انگار خودم زاییدمش اصن.
نوشته جهان‌بینیش از کجا نشأت گرفته و منی که حوصله ی این روزا رو هیچ ندارم، نیشم تا ته وا میشه و میدونم که اگه تو آینه نگا کنم حتما چشامم داره میخنده.
معتقده هم صوبتی با فلانی براش افتخاره که خب من در این مورد هیچ بحثی باهاش ندارم. چون اخطار داده که اعصاب نداره و باهاش بحث نکنم. و این در حالیه که این بشر هیچ تصوری نداره از اینکه من به جز به خاطر محتوای اون جمله، تنها با خوندن اون کلمه خاص که یک نظام خاص رو تعریف میکنه در اون جمله، بینهایت مشعوف شدم.
وسط ایمیلش حتا رفته آب خورده و برگشته و من حتا مطمئنم که توو یخچالشون اثری از گوجه فرنگی نبوده.
نمیدونم سیبیلاشو زده یا هنوز هستن ولی انقد ترکه که سر ننه ش از دست دائیشم غیرتی میشه و من فقط میخندم و از داشتنش خوشالم.
آخر ایمیلش آمار و توضیحات تکمیلی داده در مورد خونه و اهالیش. بعدشم از خستگی چشای شیطونشو گذاشته رو هم که بخوابه ولی مطمئنن حس کرده که قبل از خواب باید بره جیش و به استاد شجر هم سر راه اجازه‌ی سکوت بده و بعد...
که خب من در همین نقطه خاشعانه اعتراف میکنم مهارتم در زمینه دوست یابی بدون شک ستودنی و بینهایت قابل تحسینه. به خاطر پیدا کردن تک تک کسایی که الان بین شومان و خودشون مستحضرن که از فالوئر بودن و این حرفا کارشون گذشته و به دام رفاقت بنده گرفتار شدن :)