قصهش اینطوریه که: میاین پیشم زخمتونو مرحم میذارم، گوله میشین توو بغلم، خستگی در میکنین، آروم میشین، آب و دون میخورین، بچه میشین بزرگ میشین، عاشق میشین، فارغ میشین، بال و پر میگیرین، آذوقه تونو میندازین رو کولتون، دستمو میذارم رو شونتون بهتون میگم از دورم حواسم بهتون هس و شما میپرید. بعدش دیگه من یه خاطره میشم. یه چیزی مث تنها چیز خوب روزای خیلی بد. خیلیم خوب. عذاب وژدانم نداره. منم در حالی که همچنان و همیشه دوستون دارم همینجا دارم زندگیمو میکنم. روی همون درخت همیشگی. هر وخ خواستین برمیگیردین نخواستینم برنمیگردین. نگرونی و استرسم نداره. قول حتی.