^_^

زیاد جالب نیس ولی اگه دلتون واسه صدام تنگ شده میتونید گوش کنید :)
روی ماهتو میبوسم 

:)

من تصمیم نداشتم ببینمش که 
خودش اومد گف توروحدا منو ببین

:)

بعد میرف توو فکر. میگفتم چیه؟ میگف دارم فک میکنم چجوری فلانی تونسته ازت بگذره؟!
میگفتم به سختی ولی خب میتونستمم بگم مث خودت 

هوم

 سرت گرم شد، دلت سرد شد.
راستی اتاق علیرضاآذرو شنیدی؟ 
تو هم

گنجیشک و نه گنجیشک پر

قصه‌ش اینطوریه که: میاین پیشم زخمتونو مرحم میذارم، گوله میشین توو بغلم، خستگی در میکنین، آروم میشین، آب و دون میخورین، بچه میشین بزرگ میشین، عاشق میشین، فارغ میشین، بال و پر میگیرین، آذوقه تونو میندازین رو کولتون، دستمو میذارم رو شونتون بهتون میگم از دورم حواسم بهتون هس و شما میپرید. بعدش دیگه من یه خاطره میشم. یه چیزی مث تنها چیز خوب روزای خیلی بد. خیلیم خوب. عذاب وژدانم نداره. منم در حالی که همچنان و همیشه دوستون دارم همینجا دارم زندگیمو میکنم. روی همون درخت همیشگی. هر وخ خواستین برمیگیردین نخواستینم برنمیگردین. نگرونی و استرسم نداره. قول حتی. 
حدافس
داریووووووووش باید معتاد میموند. اونجوری حتما دین خیلی بزرگتری رو به خاطرخواهاش ادا میکرد. فک کن داریوش قدیم مثلا شکنجه‌گرو میخوند . یا اینو حتی. اینو اصن

خیلی وقت بود داریوش گوش نداده بودم

برق چشات بگیرتم :))

خواب دیدم که دقیقا مثل توی بیداریم روی تخت بیمارستان نشستم و دارم با موبایل با کسی صحبت میکنم. احساس میکنم یه جریان برق ضعیف داره وارد سرم میشه. اهمیت نمیدم با خودم میگم توَهمه ولی ولتاژش که بالاتر میره دیگه نمیتونم انکارش کنم. به فکرم میرسه که شاید مشکل سیم گوشیه که توی شارژه. به سختی میتونم دستامو تکون بدم. گوشی رو از شارژ در میارم اما هیچ فرقی نمیکنه. حتی هدستو از توو گوشام درمیارم ولی بازم هیچ فرقی نمیکنه. گوشی رو با همون وضعیتی که عضلاتم قفل کرده به سختی از رو پام میندازم اونور ولی همچنان هیچ فرقی به حالم نمیکنه. حس میکنم فشار برق هی داره بیشتر میشه. اوایلش مغزم سعی میکنه دلیل و منبعشو پیدا کنه ولی رفته رفته تسلیم میشم کم کم دارم با جان کافی ته گرین مایلز همذاتپنداری میکنم که از خواب می‌پرم. یا از خواب میپروننم. چشامو به سختی باز میکنم. به سختی سعی میکنم اطرافمو ببینم. یه مشت آدم وحشتزده و متعجب بالا سرم واستادن و دارن حرف میزنن. به سختی میتونم بشنوم کی چی میگه. انگار همه همزمان دارن حرف میزنن.
چیزی نیس نترسین. خوبم. فقط هنوز یه لرزش خفیف توو تمام تنم احساس میکنم وبا اینکه ساعتها از بیدار شدنم گذشته به سختی میتونم تکون بخورم. پیچ و مهره‌های سر و گردنمو زیادی سفت کردن. یه خرده‌م وزن لیوان آبی که دارم سعی میکنم از رو میز ورش دارم زیاد شده. حدس میزنم حدوداً چیزی نزدیک یک تن به ضم ته. مثلا.
آدم خیلی خسته‌ای‌ام. مثل توی خوابم دارم زیر یه فشار عجیبی له میشم همیشه و هی نمیمیرم. هی تموم میشم اما تموم نمیشه. 
 معمولا توو اون سری خوابای خاصم، برای دیگران کاری از دستم برنمیاد ولی اینبار برای خودم کاری از دستم برنمیومد. نمیدونم کدومشون غمگینتره. ولی آزردن غیرعمدِ کسی مطمئنا از همه چی غمگینتره.
مواظب خودتون باشین :*

. . .

دلم واسه عکس شر کردنامون تنگ شده.
#گودر#بهشت 

n-joy


هوم

تنها راه رفع نیازم به حیوونا این بود که توو یه جنگل زندگی میکردم. باید باهاشون دوس میشدم که بیان بهم سر بزنن و برن. هم عذاب وجدان نمیگرفتم که از لونه و آشیونشون جداشون کردم هم زندگیشونو میکردن دیگه. منم زندگیمو میکردم. حالت ایده‌‌الشم این بود که اونور جنگلم دریا میبود که نیازم به دوستی با دلفینا و نهنگام برطرف میشد :)))
در مورد بچه‌ها همینطور. باید توو یه مهدکودک یا پرورشگاه مثلا کار میکردم یا همکاری میکردم. نه خودم یه فرشته‌ی بیگناه به دنیا اضافه کرده بودم نه مسئولیت مامان بودن داشتم در عین حال دوسم داشتن دوسشون داشتم. 
و خیر. جواب سوالی که توو ذهنتونه قاطعانه منفیه اگه‌م سوال نبود پیشناهاد بود که خیلی کسشره درشو بذارین. متخصص اطفال بودن سختترین کار دنیاس و از من برنمیاد. برمیاد جونشو ندارم. همون مدتی که توو بخش کودکان بیمارستان دانشگامون توو دوره‌ی دانشجوئیم کار میکردم کافی بود. 

x_0

به خودم قول داده بودم که دیگه هیچ حیوونی رو به خودم عادت ندم ولی خیلی یه پیشی میخوام. دلم برا اقا فرهادم تنگ شده تازه. 

:)

چقد اینا خوشکلن 

هم خوشکله هم تیزه خخخ


Err:

من ناراحت بودم تو چرا عصبانی شدی آخه

میتی

موافقم آلبوم خوبی بود :)

mmm...

:

پ.ن.اعتراف میکنم عکس خیلی هوس‌انگیزیه ولی اصابمو خورد میکنه هر دفه وبلاگو وا میکنم چشَم بش میفته. مشکلشم اینه که خونش خیلی غلیظه چاقوشم هر دوتا لبه‌ش خونیه. ینی چی خب؟ قصابیه مگه؟ بعد شبیه سلفی گرفته شده ولی نمیشه که چاقو چجوری مونده توو دستش و دستش بند نگه داشتن چاقو نیس که تونسته عکس بگیره؟ همین دیگه. راحت شدم الان. حرف نزنم خناق میگیرم به همین تیزی قسم :)))

سعدی

بعد در جای دیگر هم میفرمایند که

مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست

تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست

گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست

هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست

حلاصه که

گر یک نظر به گوشه چشم ارادتی
با ما کنی و گر نکنی حکم از آن توست

به حدا

ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست
خصم آنم که میان من و تیغت سپرست
تلخ و سرد و خاکستری
طعم درد و اضطراب و دود میده

قول

خودم زیرش نمیزنم ولی نمیتونم تضمین کنم که کس دیگه‌ای‌ام نزنه. زیرشو.