چن روز پیش دم در منتظر بودم رفیقمم بیاد که با هم بریم خونه؛ بعد یه سری از بچههای شیفت صبم کمی اونورتر جلو در اورژانس تجمع کرده بودن داشتن جدیدترین شایعات هفته رو با هم رد و بدل میکردن و احیانا سیگار میکشیدن و لاس میزدن و غرغر میکردن و اینا. اکثرشونم گوشیاشون توو دستشون بود. //کات// یکی از مریضا که با پای شکستهش و البته پشتکار فراوان اومده بود پایین که سیگار بکشه برای اینکه یه نمکی ریخته باشه همینجور که داش برمیگشت توی ساختمون یه آهی کشید و گف قبلنا واکمن بود الان ایفون و اسمارتفون شده هعی ی ی ی.//کات// بچهها خندیدن، بعد یکیشون گف واکمن دیگه واقعاً به سن ما نمیخوره. هارهارهار.//کات// من همینجوری توو فکر این بودم که هنوزم یه واکمن دارم که باهاش توو ایران مصاحبههامو ضبط میکردم و حتی در یک سفر در همان زمانهای دور با رفقای قدیمی جای دوربین فیلمبرداری ازش برای ثبت ثانیه به ثانیه خاطراتمون استفاده کردیم ولی ایا واقعا انقدر؟ //کات// الان دوباره سعی کردم دلشورهی خشایارو گوش کنم بعد که دیدم با سرچ اول پیدا نشد یادم افتاد رو کاست هنوز دارمش یه جایی اون ته مهای کتابخونه بائاس باشه. و خب آفتاب آمد دلیل آفتاب دیگه.