عرضم خدمتتون که من همیشه شوما رو در جریان ریز مسائل قرار دادم الانم بائاس همینطور باشه فلذا در جریان باشید که با سید حرف زدم چن شب پیش. اسم جدیدش سیّده البت. خیلیم بهش میاد. سید پوریا، شاعر تمام شدهی شهر. بعله. با امید پسر ارشدم هم بعد از مدتها صوبت کردم جدیداً. بسیار مفرح بود مکالمهمون مث همیشه و به یمن طبع طنز او. نرگسم. با نرگسم که باید حرف بزنیم و مجالش نبوده. لابد الان کلیم از دستم عصبانیه. شایدم نباشه البته. انقد که دخترم معربونه. دلم برای سروی بسیار تنگ شده. با یاسرم هنووووز و همچنان موفق به تماس نشدم. باز مدتیست از هیچکدوم از شاهینام خبر ندارم. از هادی هم. با شاهابم خیلی خیلی خیلی وقته حرف نزدم. حتی دوازدهم اوت هم فرصت نشد سراغشو بگیرم و خب این هیچ خوب نیسد. مردی با چشمهای سحرآمیز حالش این روزا خوبه و کنجکاویام را برانگیخته ولی وخ نکردم برم سروقتش فوضولی. مجا نه تنها مدتیست صاحاب یه فرزند بسیار تخس دیوث شده، بلکه شباهم زود بیهوش میشه از فرط خستگی. دلم برای نسی تنگه. مهدی رو هی میس میکنم به صورتی که من میام او رفته و او میاید من رفتهام. و ای داد بیداد. فربدم کوچ کرده وخ نکردم دوکلوم ازش حال احوال کنم. اسی رو باید کـَچ کنم. کامس که لابد یه گوله فحش امادهی پرتاب برایم از پیش حاضر کرده از بس که نیستم. امروز یاد کیارش و شیرین و آیدای گودر افتاده بودم. ایلیا هم که رفته سربازی گویا چون سیگاری بوده ارفاق کردن بش، فقط بی معرفت شده. الهامو پیچوندم فعلا عملا. دلتنگشم ولی هیچ نای دیدنشو ندارم. میلادم خوب نیس تخم سک. از امیرامیر و خندهها و داستانهای بامزهی هیجانانگیز محرمانهاش هم بی خبرم. عالیام برایم نوشته بود و من هم بسیار دلتنگشم. از پریپری و نقاشیاش هم بی خبر. شبی و راعله زنم. سحرم و حافظ خوانیهایش. باب بهار هم ملوم نیس چه میکند. کلا از بابکهای زندگیام بیخبرم. امید فرهیخته هم نمیدانم در چه حال است چون یک دوس دختر چسبناک پیدا کرده که غصه میخورد وقتی غریبههای خوشکل حال امید را می پرسند. لیلی هم که حتی دلم نمیاید فیسبوکش را نگاه کنم انقد که دلم برایش تنگ است و میخواهمش. ولی خب او هم شبیه الهام. رمق دیدارش را ندارم. سه هم که در سفرهای مارکوپولووار طول و دراز است و نیست. مثل سو و رو. بقیه هم در گوشه و کنار مغزم در حال رژه رفتنن و لیستم خیلی بالابلندتر از این حرفاس تازه اون بخشیش که به شوما مربوطه. بتون برنخوره ولی خب ابعادی هم در زندگی من هس که هیش رفطی به شوما نداره. میخوام بخوابم. شاید که فردا روز خوب راعت شدن باشه. با صدای داریوچ.