« آنها در روز عاشورا چوبههایداری که به رنگ پرچم امپراتوری روس تزیین شده بود برپا نمودند و اعدامها را آغاز نمودند. از جمله اعدامیان این روز روسها دو پسر علی مسیو بودند. این دو برادر که هنوز به سن بیست سالگی نرسیده بودند هنگامی که به پای چوبه دار آورده شدند، طنابی را که به گردنشان میانداختند بوسیدند و به آذربایجانی فریاد زدند زنده باد ایران! زنده باد مشروطه »*
* نامه هایی از تبریز نوشتهی ادوارد گرانویل براون/ مترجم حسن جوادی/ انتشارات خوارزمی
آزادیخواهان میهنپرست را در محرم و عاشورایش به دار میآویختند و مثل هنووووووووووز عدهای بیهویت، عدهای بیرگ و بیعار، عدهای نان به نرخ روزخور، عدهای پاچهخار، عدهای پامنبری، عدهای از ترس خدای محمد، عدهای هم بیهیچ اندیشهای پیش و پس از سر بیکاری و عادت، مشغول عزاداری و سینهزنی و گریه و زاری بودند برای حسین و یارانش.
خدانور تشنهلب نبود؟
کیان از علیاکبر مظلومتر نبود؟
خون علیاصغر از خون کودک دو سالهای که ۱۱ مهر در زاهدان با گلوله مقابل خانهاش کشتند یا خون همه کودکان دیگری که جلوی چشممان با شاهد و مدرک کشتند و دیدیم، رنگینتر است؟
آیدا رستمی، پزشکی که در حین اعتراضات در خیابان به داد مجروحان میرسید از زینب شایستهتر و مظلومتر نیست؟
همه رو بخوام نام ببرم فایدهای نداره. دونستنیها رو میدونین و حتی میدونم که میدونید یزیدتون کیه و سکوتتون از سر چیه. فقط ظاهراً جواب این سؤال روشن نیست که در این تنگنای سکون و سکوت لااقل
روا نیست به جای حسین و یاراش ـ همون طایفهای که اساس مکتبشون یعنی اسلام و حجاب اسلامی باعث تعرض به خودمون و خاکمون و بچههامون شده ـ برای مهسا و حدیث و سارینا و مجیدرضا و مهدیکرمی و بقیه خودیامون خون گریه کنیم؟