قبل رفتن باید قول برگشتنتو میگرفتم

د‌اشتم توو اخبار عکسای فرودگاه ترکیه رو که در اثر برف شدید سقف یکی از ترمینالاش ریزش کرده بود و پروازاش که کنسل شده بودو میدیدم، یادم افتاد یه مدتم هر سقوط هواپیما و سانحه‌ی هوایی‌ای که اتفاق میفتاد هم، یاد تو میفتادم و هواپیمات که آتیش گرفته بود و اینکه وقتی بعد از ساعتهای خیلی طولانی و کشدار تأخیر و دلهره و انتظار بالاخره سالم رسیدی خونه و اینکه انگار تو رو دوباره بهم داده بودن و . . .

ژان

قبلنا حس میکردم روح یه شاعر پیر و خسته در تنم زندانیه. جدیداً حس میکنم روح یه دختر کوچولو توو تن خسته‌ و پیرم اسیره.
البته فکر نمیکنم اون موجود پیر و خسته مسخ شده باشه. گمانم این منم که در این بین انقدر پیر و خسته شدم که حالا اون همونجوری که بود در مقابل این من مثل یه دختربچه به نظر میاد...

like diamonds in the sky :)))

الان این پایین نوشتم کی نونمونو دراره یادم افتاد چن روز پیش یکی برام نوشته بود بیا من از نوک انگشت پا تا فرق سرت حتی شورت و سوتینتم طلا جواهر میگیرم هیچیم ازت نمیخوام فقط میخوام خرجت کنم چون باهات حال میکنم :))))) 
آخه چرا؟ رو چه حسابی؟ بعدشم حالا به تخمم که رو چه حسابی ولی از کجا اینهمه دراوردی که اینجوری میخوای خرج‌ کنی کسکش؟ 
منم که متعهد و مغرور :)) حیف شد واقعا وگرنه الان در حالی که با شورت و سوتینی مملو از سنگای قیمتی کنار استخر ویلامون نشسته بودم داشتم با کیبرد طلا براتون از جواهرات جدیدم مینوشتم و شب که میومدین آشیونه استیک و بستنی با روکش طلا میدادم بخورین که دفعه بعد خواستین جایی برینین مث ایشون طلایی برینین  :))))

غیبتکده

محیط یه جاهایی و نشست و برخاست با یه آدمایی، یه طوری انگار غیبت میطلبه! یعنی اهل غیبتم نباشی یهو یه چیزی میگی یا یه چیزی میشنوی و چیزی نمیگی که خب خیلی بده. متاسفانه نمیتونم رابطه‌مو باهاشون قطع کنم چون اونوقت کی نون دربیاره برامون؟ ولی خب باید حواسمو جمع کنم آلوده نشم. به هر حال تلاشمو میکنم. سخته ولی من میکنم.

خیلی شدید

یکی از نیازهای عجیبمم نیاز شدیدم به تنهاییه.

وقتی نیچه گریست

«برای ساختن فرزندان، باید نخست خویش را بسازی، در غیر این صورت، فرزندان را برای نیازهای حیوانی، فرار از تنهایی یا پر کردن چاله‌های وجودت پدید آورده‌ای.
وظیفه تو به عنوان یک والد، تنها ساختن خودی دیگر نیست بلکه چیزی برتر است. چیزی همانند آفریدن یک آفریننده.»

من اگه داروخونه داشتم، علی‌الخصوص در این شرایطی که دولت با سیاست‌های غلط سعی دربالا بردن نرخ رشد جمعیت داره، این تیکه از کتاب یالومو قاب میکردم میزدم یه جایی که همه ببینن و بخوننش. البته نه فقط داروخونه، مطب، کلاس درس، مغازه یا هر جایی که اختیارشو داشتم، به شرطی که بتونه در معرض دید عموم باشه...

و اما مولانا...

ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم

ای نور هر دو دیده بی‌تو چگونه بینم
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم...

اینجوریا

حکایتِ بارانی بی امان است
این گونه که من دوستت می دارم
شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه‌ها و خیزاب‌ها
به بیراهه و راه‌ها تاختن
بی تاب، بی قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
چون خونی در دل 
که همواره فراموش میشود
حکایت بارانی بی قرار است
این گونه که من دوستت می دارم...

شمس لنگرودی 

شراب قرمز کی بودی؟

دیدین یه وخ یه چیزی می‌ریزه رو پیرن سفیدتون که هررر چقدر و با هر چی و هر جوری میشورینش یا هر کاریش میکنین دیگه رنگش نمیره؟ آخرش به این نتیجه میرسین که رنگه رفته توو خورد پارچه و چاره‌ای جز پذیرفتن واقعیت ندارین، خب؟ همون. دوسداشتنش همونجوری رفته تو خورد وجودم...


و باز چیزی در آشفتگی وجودم فرو ریخت

فقط دستاش توو کادر بود. دستاشو نگا کردم بعد هی ویدیو رو زدم اول دوباره دستاشو نگا کردم. بعد دلم بیشتر براش تنگ شد. رفتم توو پیجش و بازم دستاشو نگا کردم. بعد دلم باز ناخودآگاه براش ضعف رفت. خواستم بیام بهش بگم الهی قربونت برم بیا دستاتو ببوسم، بیا دورت بگردم، فدات شم، عزیزم، جونم، نفسم... ولی خب فقط بهش گفتم مرسی.

چاردیواری اختیاری

خب دیگه. ادای آدم بزرگارو درآوردن دیگه بسه. بیاین بازم براتون اعترافای عاشقانه کنم، قصه‌های عجیب و جالبنگیز تعریف کنم، غرغرای عشقولانه کنم، ماجراهای خنده‌دار بی‌مزه تعریف کنم، کنار ساحل براتون آتیش روشن کنم براتون آهنگ بذارم و بازم طبق روال همیشه‌ چیزای مهمو جا بذارم توو درفت و چیزای چرت و پرتمو براتون همخوان کنم :)) 

هپی نیو یر

سال میلادی هم دوباره نو شد و ما همچنان اندر خم همون کوچه پس کوچه‌هاییم که بودیم. آره! منم فکر میکنم ارزششو نداره. که چی؟ تهش که چی؟ ولی میخوام با یه واقعیتی روبه‌روتون کنم که شاید حالتونو بهتر کنه. گیرم که اصلا تهش هیچی. حالا چی؟ حالا این که: ما که داریم ادامه میدیم و امروزمونو به فردا میرسونیم و این یعنی فردا رو به هر حال پیش رو داریم و پشت سر خواهیم گذاشت. پس اگه قرارتون با خودتون این نیست که همین الان به زندگی خودتون خاتمه بدین، دستتونو از همین دور بدین به من. بلند شین. بایستین. از داشته‌هاتون استفاده کنین و برای رسیدن، به دست آوردن یا جبران نداشته‌هاتون قدم بردارید. شاید نرسید، شاید به دست نیارید، شاید نشه ولی حالا که آب داره با خودش میبرتتون، پارویی بزنید سمت مسیری که ترجیحش میدین. شایدم شد، شایدم رسیدین. منم اینجام. تنها نیستین. اخماتونو وا کنین. شاید شد. نشدم گور بابای دنیا مگه غیر از اینه؟