قبل رفتن باید قول برگشتنتو میگرفتم
ژان
like diamonds in the sky :)))
غیبتکده
وقتی نیچه گریست
و اما مولانا...
اینجوریا
شراب قرمز کی بودی؟
دیدین یه وخ یه چیزی میریزه رو پیرن سفیدتون که هررر چقدر و با هر چی و هر جوری میشورینش یا هر کاریش میکنین دیگه رنگش نمیره؟ آخرش به این نتیجه میرسین که رنگه رفته توو خورد پارچه و چارهای جز پذیرفتن واقعیت ندارین، خب؟ همون. دوسداشتنش همونجوری رفته تو خورد وجودم...
و باز چیزی در آشفتگی وجودم فرو ریخت
فقط دستاش توو کادر بود. دستاشو نگا کردم بعد هی ویدیو رو زدم اول دوباره دستاشو نگا کردم. بعد دلم بیشتر براش تنگ شد. رفتم توو پیجش و بازم دستاشو نگا کردم. بعد دلم باز ناخودآگاه براش ضعف رفت. خواستم بیام بهش بگم الهی قربونت برم بیا دستاتو ببوسم، بیا دورت بگردم، فدات شم، عزیزم، جونم، نفسم... ولی خب فقط بهش گفتم مرسی.
چاردیواری اختیاری
خب دیگه. ادای آدم بزرگارو درآوردن دیگه بسه. بیاین بازم براتون اعترافای عاشقانه کنم، قصههای عجیب و جالبنگیز تعریف کنم، غرغرای عشقولانه کنم، ماجراهای خندهدار بیمزه تعریف کنم، کنار ساحل براتون آتیش روشن کنم براتون آهنگ بذارم و بازم طبق روال همیشه چیزای مهمو جا بذارم توو درفت و چیزای چرت و پرتمو براتون همخوان کنم :))
هپی نیو یر
سال میلادی هم دوباره نو شد و ما همچنان اندر خم همون کوچه پس کوچههاییم که بودیم. آره! منم فکر میکنم ارزششو نداره. که چی؟ تهش که چی؟ ولی میخوام با یه واقعیتی روبهروتون کنم که شاید حالتونو بهتر کنه. گیرم که اصلا تهش هیچی. حالا چی؟ حالا این که: ما که داریم ادامه میدیم و امروزمونو به فردا میرسونیم و این یعنی فردا رو به هر حال پیش رو داریم و پشت سر خواهیم گذاشت. پس اگه قرارتون با خودتون این نیست که همین الان به زندگی خودتون خاتمه بدین، دستتونو از همین دور بدین به من. بلند شین. بایستین. از داشتههاتون استفاده کنین و برای رسیدن، به دست آوردن یا جبران نداشتههاتون قدم بردارید. شاید نرسید، شاید به دست نیارید، شاید نشه ولی حالا که آب داره با خودش میبرتتون، پارویی بزنید سمت مسیری که ترجیحش میدین. شایدم شد، شایدم رسیدین. منم اینجام. تنها نیستین. اخماتونو وا کنین. شاید شد. نشدم گور بابای دنیا مگه غیر از اینه؟