که بودی اندر عهد

یه وقتم آدما یه طوری در گذر زمان عوض میشن که آدم یهو به خودش میاد میبینه اگه اسم یارو رو فاکتور بگیره، داره به خودش و اونی که یه روز انقدر میخواستتش با اینی که الان کنارشه خیانت میکنه و قصه وقتی غم‌انگیزتر میشه که تو میدونی اینی که باهاشی اونی نیس که میخواستی باهاش باشی ولی نه میخوای نه میتونی که بیخیالش ‌شی. اینجا همونجاییه که میشه گفت لعنت به خودم و دلمو عشقشو همه مشتقاتش.

من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد/به دوستی که نکردم ز دوستیت عدول
ملامتت نکنم گرچه بی‌وفا یاری/هزار جان عزیزت فدای طبع ملول
مرا گناه خودست ار ملامت تو برم/که عشق بار گران بود و من ظلوم جهول
سعدی