:'(

خیلی شب خیلی زیاد خیلی مقاومت کردم سعی کردم نخوابم ولی خوابم برد دیگه. 
خواب دیدم جنگ شده. خواب دیدم مث اون موقعها صدای آژیر خطر میاد. همه کسایی که دوسشون دارم توی یه زیرزمین بودن. یه صدای بلند اومد و سقف آوار شد رو سرشون. من خم شده بودم روش که سپرش شم ولی نگاش که کردم سرش داشت خون میومد. کاری از دستم برنمیومد. برای هیچکس. مث توی بیداریم. جنگ بود . . .