همیشه خسته نبودم ولی همیشه دوس داشتم از اولش نبودم
ولی خب نیست
بعد آدم گاهی فک میکنه هیچ چیز اونجوری که باید نیست ولی بعد همون آدم یادش میفته که هیچ مرجعی گواهی نداده که همه چی چجوری باید باشه که بعد آدم به استنادش به این نتیجه برسه که همه چی اونجوری که باید باشه نیست
هیچوخ تموم نمیشم
یه روز منفجر میشم مث ذرات هوا پراکنده میشم توو فضا
و
و ؟
و بعد دوباره مث اولم میشم، یه خورده قبل از لحظهی انفجارم.
تورو حدا دیل؟
بیا هر چی میخوای وردار حال اینا رو عوضش خوب کن بیا دیگه بیا اصن منو زیر قطار له کن ولی همونجوری له شده زندهم نگهدار عوضش اینا خوب شن. معاملهی خوبیه به جون خودت. بیا دیگه.
خب نکن نوکرتم
من انقد آدم قانع و کمتوقعیام به همین صدام که همتون شنیدین قسم. همش دو سه تا نیاز ناچیز دارم توو زندگی. همینجوری تفننی اصن. محض بودن. سر اینام با من چونه میزنه لامصب آخه. به همین چشام قسم.
انتظار خوب نیس به هر حال
زنده بودیم اگه فردا . . . بهش گفتم دیگه حتی نمیخوام توو خیالت برام قایقمو بسازی. گفتم شمام منتظر عکسش نباشین
مثلا جمعه نشه فلن
زندگی دهنمونو که به اندازه کافی و بیش از کافی صاف میکنه لاقل یه آپشن فریز کردن زمان میذاششتی واسمون دلمونو خوش میکردیم خب. چی میشد مگه؟
میشه صب نشه؟
با یه آدم گه اعصاب خرد کنی فردا صب زود قرار دارم که اصن دلم نمیخواد صبح شه. به همین فر موهام قسم.
چیکارش کنم
خستهم ولی خوابم نمیاد. کار دارم ولی کارم نمیاد. مجبورم ولی اجبارم نمیخواد. خیلی بدم. خیلی. خیلی. خیلی. کاریشم نمیتونم بکنم. هیچی
تا تموم شه
یا حتی میشستم یه گوشه با یه موجود خیلی خاصی حرف میزدم یا اون موجود خاص با من حرف میزد. همش. فقط. تا تموم شه.
انشاء
بچه که بودیم موضوع انشا بهمون میدادن از زبان یک شیء بیجان بنویسید. یادمه اون موقع از زبان تختهسیاه نوشته بودم. چقدرم مورد استقبال قرار میگرف. یادمه انقدر از روش خونده بودم دیگه نیازی به دفترم نداشتم حفظ شده بودمش. ولی خب الان اگه دوباره همون موضوع رو بهم میدادن دیگه از زبون تخته سیاه نمینوشتم. منو چه به تخته سیاه آخه؟ میدونید جاش از زبون چی مینوشتم؟
اینبار از زبون یه سطلآشغال مینوشتم. مثلا مینوشتم :
سلام من یه سطل آشغال جادار داغونم، سر یه کوچهی بنبست.
یه سطل آشغال که توش خیلی از اونی که به نظر میرسه بیشتر جا داره. یه سطل آشغال قرِ پُرم یا یه سطل آشغال پُرِ غرم. راستی میدونید چرا قرم؟ ینی چرا قر شدم؟ شیشهها، پاکتا و قوطیای خالی خوراکیا و نوشیدنیا و پوشیدنیا و عشقوحال کردنیا و غیره و غیره رو میشه خالی کرد توم. چرک و عفونت و تف و خلط و استفراغ و عن دماغو خونو عنو شاش و خیلی عوامل خیلی دردا و مرضا رو حتا. جعبه خالی داروهارو حتا. ولی حرصو عصبانیتو دردو خشمو سرخوردگیا رو نمیشه خالی کرد توم یا به هر حال توی یه سطل. اونا رو باید خالی کرد روم. با یه مشتی، لگدی، پرتاب سنگی، حتی خطی با کلید یا چاقویی چیزی. . .
خلاصه اینجوریاس دیگه. حالا فک نکنین چون قصهی قر شدنمو اولش براتون تریف کردم چه خفنما. اون یه بخش کوچیک کمرنگ از زندگیمه. اگه راستشو بخواین من واقعاً یه سطل کوچیک ولی جادار کثیف اما خوشکل ِمهربونم که زندگی خیلی سادهای دارم.
زندگی سادهای دارم با آرزوهای کوچیک. مثلاً صبا گاهی نگاه ِ آسمون میکنم و با خودم میگم کاش ابرا امروز یه جوری به تریپ هم بزنن که درست بالا سر من باشه تا وقتی بارون میگیره منم حسابی خیس شم، بلکه بارون یه کم از این کثافتایی که به تن و بدنم چسبیدهرم بشوره و با خودش ببره.
زندگی آرومی دارم با تفریحای کوچیک. مثلا بضی وقتا سر ظهرا که از واستادن سر کوچه و تکون نخوردن از سر جام حوصلهم سر میره، چشامو مستقیم میدوزم به خورشید و صبر میکنم تا به نقطهای برسم که چشام از شدت نور دیگه چیزی رو نبینه. بعد تمرکز میکنم روی صدای پای آدمایی که از بغلم رد میشن و سعی میکنم قبل از رسیدنشون به من، حدس بزنم کدومشون در حال رد شدن از کنارم یه چیزی میندازه توم و اعتراف میکنم گاهی توو همون وضع، وقتی دست یه بچهی خوشکل و تمیز در حالی که سعی میکنه مثلا قوطی خالی اسمارتیزاشو بندازه توو سطل بهـِم میخوره کلی ذوق میکنم.
گفتم که زندگی سادهای دارم با لذتهای کوچیک. عصرا هوا که کمکم تاریک میشه با دیدن دختر و پسر همسایه که اشغال به دست سر یه ساعت معین از در خونههاشون بیرون میان و با سرعت اسلوموشن به طرفم میان تا به بهانهی آشغال گذاشتن وسط راه یواشکی یه بوسه از هم بگیرن، کلی حال میکنم.
و شبا، نصف شبا که دیگه رفت و آمدا کم میشه و شهر خوابش میبره، تکیه میدم به همین تیرک سر کوچه و منتظر میمونم ببینم کی یه عاشق درب و داغون از کنارم رد میشه که تهسیگارشو بندازه توم و من اگه پر باشم تمام جونم از تهسیگارش آتیش بگیره و اگه خالی باشم منتظر میمونم ببینم اتیشش اینبار کجای دلم خاموش میشه و یه زخم تازه برام به یادگار میذاره.
آره من یه سطل آشغال مهربونم که از اینکه آشغالا و کثافات ملتو توو خودش جا میده خیلیم خوشاله. آخه بچه که بودم همون وقتا که فقط یه پیت حلبی بودم هر وخ بابام ازم میپرسید میخوای چیکاره شی میگفتم میخوام مفید شم. حالام واسهی بشریت شاید انقدام مفید نباشم ینی مطمئناً با وجود من همهی خیابونای شهر تمیز و خالی از آشغال که نمیشه ولی خب همین که قدّ خودم آشغالایی که اگه توو من ریخته نمیشد رو زمین ریخته میشدو توو خودم جا میدمم خوبه دیگه. خوشالم.
من یه سطل آشغالم.
یه سطل آشغال که هیچکدوم از اونایی که صب تا شب آشغالاشونو قورت میدم موقع توصیف کردن کوچشون منو حتی در دورترین نقاط ذهنشون تصورم نمیکنن چه برسه به یاد . . .
همین دیگه. این بود انشای من. من یه سطل آشغالم. یه سطل آشغال خستهی تا خرخره پر.
پ.ن. سوژههای بکر دیگهایام البته هس که میشد ازشون نوشت مثلا همین لیست زیر. ولی خب فعلا همین کافیه. فعلا با سطل آشغال به قول فلانی احساس تجانس بیشتری میکنم :))
من یه پردهم.
من یه گوشم.
من یه عروسکم.
من یه لیوان آب خنکم.
من یه قرصم. یه مسکنم یا یه آرامبخشم.
من یه مخدرم.
من یه اعتیادم.
من یه صدام.
من یه دردم.
من یه وهمم.
من یه شریام.
phantom limb
هوای پریدن دارم. جای خالی بال چپم از صب داره مث قلبم بیتابی میکنه. نه که یه عمری هی پریده الان نمیتونه بپره کلافهس. هارهارهااار
روز پدر
طبق تقویم اینا امروز روز پدره به مناسبت معراج مسیح. از مادر همون دوران طوفولیت یادمه یکی دو تا شعر نوشتم ولی اعتراف میکنم توی تمام سالای زندگیم این اولین باریه که دوس دارم در وصف پدرم بنویسم. پدری که خیلی از چیزای خوبی که این من داره از اوست و خیلی چیزای خوبی که در خودم ندارم ولی دوس داشتم داشته باشم در اوست. ولی خب الان نه میتونم نه حالشو دارم نه وقتشو نه حتی دو نخ سیگار واسه بعدش. فقط دوسش. همین
مجا
یکی هم هست که تخمشو توو شیکم هیچ زنی نکاشته که ازش بچه دربیاد ولی خیلی پدره. ذاتاً ینی. یه سیبیلوی بینهاااایت مغرور که وجودش سراپا مهربونیه. یه مَرد خستهی پر از دردای جورواجور که انگار غم همهی دنیا رو دوششه اما مثل اشکاش وقتایی که به قول خودش از پشت چشاش گریه میکنه، هیچکس غم و درداشو ندیده. فقط خستگیاشو میشه دید که با ترکیب صداش و دستای مردونهی مهربونش با اون رگای برومدهش و جای همهی زخمائیش که به سختی دیده میشه، خنکی بوی ادکلنش در حالی که با داغی بوی تاباک سیگارش قاطی شده و دل بزرگش ـ میشه چیزی شبیه مهربونترین بابای دنیا.
کسی که انگار از هیچی نمیترسه، آغوشش همیشه بازه و اگه کسی پناه بخواد مطمئناً بی هیچ قید و شرطی اونو توو پناهگاه وجودش راه خواهد داد و در برابر هر خطری با همهی توانش برای حفظش تلاش خواهد کرد. کسی که حتی حیوونام بهش پناه میارن. کسی که انگار رسالتش محبت کردن بلا عوض به دیگرانه. دیگرانی که هیچ مهم نیس با خودش دلش یا زندگیش چیکار کردن یا قراره بکنن.
باورش برای کسی که نمیشناسدش سخته ولی من اغراق نمیکنم. قد مسیح قصهها خوبه. که حتی شب تولدشم مصادف فرض زادروز مسیحه و اگه دارید به تناسخ فک میکنید راحت بهتون بگم این از اون خیلی خوبتره، هیچ شک نکنید.
کسی که به خاطر یه بچه گربه شبای زیادی تا صب نخوابیده. کسی که با گریه بچههای مجازیش اشک ریخته، با دردشون درد کشیده، با ریز به ریز غمشون غصه خورده، از ظلم بهشون شکل خود خشم شده و از گم و گور شدن بیخبر و خوشخوشانهی تک تکشون نگران شده و وقتی هیچکدومشون یادش نبودن به همشون فکر کرده. کسی که دقیقا و فقط مثل یه پدر، نگران و دلتنگ ِ حتی بچههاییه بچه گربههائیه که ترکش کردن.
بچهگربههایی که اگه او نبود، یقینا هرگز تا بهار زنده نمیموندن و بچههایی که اگه یه روزایی یا یه شبایی یا توو یه شرایطی اون پدرشون نبود، الان اونام جای دیگهای نزدیکتر به درَک بودن.
درسته که بابای مجازی من نیست ولی من خیلی خوب میدونم که چقدر باباس . . .
پ.ن. آهای مرد خسته! دست مهربونتو میبوسم و به رسم اینا روزتو تبریک میگم. چقد خوبه که توی این دنیای بیپناه، تو واسه دور و بریات یه پناهگاهی. سایهت مستدام.
:'(
خیلی شب خیلی زیاد خیلی مقاومت کردم سعی کردم نخوابم ولی خوابم برد دیگه.
خواب دیدم جنگ شده. خواب دیدم مث اون موقعها صدای آژیر خطر میاد. همه کسایی که دوسشون دارم توی یه زیرزمین بودن. یه صدای بلند اومد و سقف آوار شد رو سرشون. من خم شده بودم روش که سپرش شم ولی نگاش که کردم سرش داشت خون میومد. کاری از دستم برنمیومد. برای هیچکس. مث توی بیداریم. جنگ بود . . .
طرّه نامه
آدمی انقدر پر مشغله میشه یُهو که وقت نداره سرشو بخارونه؟ آری؟ خب حالا وقت داشته باشه سرشو بخارونه هم دلیل نمیشه همچین بی مشغله باشه وا. باور بفرمِین. منتهای مراتب مسئله اینه که سر آدمی گر بخارد، چه بخاراند چه نخاراند، بعد چه از قصد نخاراند چه به دلیل ضیق وقت نخاراند در اصل اوضاع توفیری نمیکنه. اصلش آدمی باید وقت حمام رفتن و بالاخص شستن موعاشو و بعدشم خش کردن و درست کردن موهاشو داشته باشه وگرنه خاروندن که دردی رو دوا نمیکنه. ولاه قسم به همین قبلهی فلان. حالا از من گفتن.