هر کی یه ایرادایی داره دیگه بالاخره

بله. در مورد مخاطب خاصم همینطوره. کسی که و به محض اینکه صداقت احساس من نسبت به خودشو زیر سؤال ببره در لحظه  و تا همیشه من رو از دست خواهد داد. حتی اگر همچنان عاشقش باشم.

💫

چند بار پیغامای یه کلمه‌ای برام گذاشته بود که دلم تنگ شده، حرف بزنیم، کی و کجا هستی و اینا. در حالت عادی پیگیرانه سراغشو میگرفتم، براش وقت پیدا میکردم، حال دلشو میپرسیدم و به آغوش بازم دعوتش میکردم ولی خیلی بی‌تفاوت جوابشو دادم و وقتی فرصت حرف زدن نشد اهمیتی خاصی نداشت برام. خواهرم ازم پرسید چرا؟ مگه یه زمانی گنجیشکت نبود؟ نیازی به تأمل طولانی نداشتم. گفتمش کسی که به صداقت احساس من نسبت به خودش شک کنه یا بخواد حتی از روی شوخی یا حتی از سر لوس شدن زیر سوال ببرتش، منو برای همیشه به عنوان شری‌ش از دست میده. همتای کسی که منو بیشتر از اونی که هستم برای خودش بخواد. این موجود در لحظه از لحاظ اولویتی تبدیل میشه برای من به یکی مثل بقیه. دلیلشم اینه که من تا آخرین درجه‌ای که برام مقدوره و از دستم برمیاد برای کسی که پناهش دادم، هستم و بیشتر نمیتونم که نیستم. بیشتر ندارم که در اختیارش نمیذارم. و مطمئن باشید همون حدی از من که در اختیارش بوده بدون شک - بدوووون شک - نه تنها کم نیست که با اختلافِ نزدیک به بی‌نهایت از مجموع بودن خیلی‌ها بیشتره و کسایی که منو میشناسن اینو میدونن. و بی‌ریا، من برای کسی که اینو نتونه درک کنه، کار خاصی از دستم برنمیاد. 

مثل نوشیدن یه لیوان شکلات تلخ در یک عصر تاریک زمستونی

همه همیشه فک میکنن حق با خودشونه. وقتی چیزی تموم میشه همه تقصیرو در دیگری میبینن. همه دلشون میخواد حق به جانبشون باشه و چون خیلی دلشون میخواد اینطور باشه، حتی اگه واقعیت چیزی ورای خواستشون باشه - این باعث میشه آدما ناخودآگاه خودشونم باور کنن که مظلوم داستان خودشونن و همه‌ی دیگران مقصرن جز اونا. 
واقعیت اما اینه که اتفاقاتی که برای آدما میفته نتیجه‌ی زنجیره‌ای به هم پیوسته و به هم مربوطه از اونچه که همه‌ی فاکتورها دست به دست هم رقمش زدن. 
اگر کسی میره، کسی که میمونه بی‌تأثیر در تصمیم او نبوده. و اگر کسی میمونه به تنهایی مسئول این تنهایی نیست. تقصیر رو در دیگری دیدن به آدما کمک میکنه خودشونو با شرایط ناخواسته‌ی جدیدشون راحتتر تطبیق بدن. اینکه آدم دلش برای خودش بسوزه و مخاطبشو مسئول پیش‌آمدها بدونه به آدما کمک میکنه راحتتر با درد شکست کنار بیان. 
این فقط در مورد روابط عاشقانه صدق نمی‌کنه. روابط والد و فرزندی، شرایط کاری، رفاقت‌ها و همه‌ی شرایط دیگه رو هم همین شامل میشه.
واقعیت اما اینه که مااااااا اگرچه نه به تنهایی ولی همیشه و حتما نقشی در اتفاقاتی که برامون میفته داشته و داریم. ما همیشه مسئول چگونگی پیشرفتن زندگیمون هستیم. ما گاهی بیشتر گاهی کمتر اما همیشه باعث شرایطی هستیم که توش قرار گرفتیم و خواهیم گرفت. و مهمتر از همه اینکه: ما همیشه مختار و قادریم برای ادامه‌ی داستانمون و چگونگی اون تصمیم بگیریم. 
این به این معنا نیست که قضیه رو عکس موقعیت اولیه فرض کنیم و شروع کنیم همه‌ی تقصیرارو گردن خودمون بندازیم و غرق در سرزنش خودمون بشیم. اینم غلطه.
باید شرایطو بپذیریم. باید بپذیرییم که همه ماجرا به دست یک نفر و کاملا از پیش تعیین شده و حساب شده نقش نبسته. باید خودمون و اطرافیانو ببخشیم. باید قبول کنیم که گاهی میشود و گاهی نمیشود و این تقصیر هیچکس به تنهایی نیست.
بپذیریم. ببخشیم. از نو بنویسیم. و ادامه بدیم. بدون خشم. بدون یأس و بدون ترس.

یهو بی‌مقدمه یه چیزایی فلش بک میشه اه اه

مثلاً وقتی با یه لحن شخمی دستبندو دراورد گف اینو نمیخواستم برات بخرم ولی خودت خواسته بودی دیگه: بیا! اینجوری که مثلاً یعنی لیاقتت همین آشغاله. 

همین آدم اوایل آشنائیمون میگفت من روم نمیشه برای تو چیزی بخرم چون تو انقد خودت همه چیت فلانه و بیساره، هر چی میخوام بگیرم انقدر مسخره و بی‌ارزشه خجالت میکشم! و من به این آدم بیشعور گفته بودم اولاً تا وقتی خودت پول درنیاوردی نمیخواد واسه من چیزی بخری بعدنم که خودش دستش توو جیب خودش بود گفتمش پولاتو جمع کن واسه بعد. اگه برای من سر راه خونه از توو باغچه حیاط یه گل وحشی بکنی بیاری کافیه، من دسته گل نمیخوام. یا یه اوریگامی که خودت وقتتو، حستو صرفش کردی برای من کافیه دنبال کادوهای گرون نگرد. من بدلیجاتم دوس دارم خودتو معذب نکن که حتما طلا جواهر باید بگیری... و البته که این شخصیت و طرز فکر و مرام منه. ولی موافقید که خاک بر سر کسی که با این آدم بد تا کنه؟ / خب. خیالم راحت شد. پس پاشید بریم شام :))

WTF part II

یا دیگه اینکه میخواستم واسه تولد مامانش از این قوریای فانتزی بخرم که یه روزی بین حرفاش گفته بود دوس داشته بخره ولی هم چیز خیلی خوب پیدا نکرده هم گرون بوده دلش نیومده پولشو سر این چیزای گوگولی و دلی خرج کنه.
آره پیدا کردم خواستم برا مامانش بخرم که گف ما جا برا این آشغالا نداریم توو خونمون. بعدم اضافه کرد چون خودت گفته بودی راستشو بهت بگم، قبل از اینکه بخری بت گفتم!

WTF part III

یا واسه تولد داداشش کفش خریده بودم گفتم اینو یه روز زودتر بدیم بهش که اگه خواس توو مراسم خواستگاریش بپوشه. گفت نه نمیخوام دختره فکر کنه این توو کمدش هیچی نداشته تا اینو از تو هدیه گرفته همونو پوشیده!
بعد من اینجوری بودم که اولاً دختره از کجا باید بفمه من اینو امروز مثلا هدیه دادم به ایشون؟ بعد گیرم اصلا بفمه چرا باید همچین فکری کنه؟ بعد دختره داداش تو رو اصن قرار نیس واسه بار اول ببینه که. این آدم اندازه موهای سرش خونه شما بوده حتی شب مونده پیشتون، بعد فکر میکنی ندیده کمد شوعر آینده‌ش از کفش داره میترکه؟ گفتم اوکی هر جور خودت صلاح میدونی. بعد شب برگشت گفت مامانمم همون پیشنهاد تو رو داشت. فردا کادوهاشو زودتر بهش بدیم! باز گفتم باشه هر جور تو دوس داری...

همچنان معتقدم که واقعا اتفاق مبارکی نیست ولی

از شمام ممنونم. از تک‌تکتون که به من انقدر لطف دارید که روز تولدم خوشحالید و بهم تبریک میگین. بوس به همتون عزیزانم. 

راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست/ آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست*

عکس دستشو دیدم، عکس ساعتشو در واقع. و خب چه کنم دوسش دارم هنوزم بی‌نهایت. قربونشم رفتم تازه. سیس میدونم میدونم. 


*حافظ