Home

از سر کار اومدم ضبطو :))) روشن کردم رفتم دس صورتمو بشورم بیلی ایلیش داشت نو تایم توو دای رو میخوند ولی بعدش نمیدونم چرا رف رو این آهنگ تهران عاشق معتمدی، یهو قشنگ حس کردم بغض‌آلود شدم و حیقتش برای خودمم عجیبه.
شبیه حس آدم به معشوقیه که بهش گفته نمیخوامت و تو ترکش کردی ولی همچنان و با تمام وجودت میخوائیش...

🚲

میگه رو دوچرخه بوده یارو بهش حرف بد زده ایشونم دور زده رفته سن اقارو پرسیده بعد گفته میخوام ببینم به هر بزرگتری باید احترام گذاشت یا خیر! به بقیه‌م توصیه کرده با ادب ولی حرفتونو بزنید و از حقتون دفاع کنید به خاطر خودتون و همچنین دیگران. 
دمش گرم. آفرین بهش. در کل کاملاً درست میگه و از صمیم قلب امیدوارم در راهش موفق باشه.
منتها اولاً اینکه خواستم ببینم چند سالتونه که ببینم باید به هر بزرگتری احترام گذاشت یا نه حالا چون یهویی و غیرمنتظره بوده اوکیه ولی انصافاً تیکه مؤدبانه‌م خواستین بندازین یه چیزی بگین یه مفهومی داشته باشه، طرف لااقل دو دیقه به فکر فرو بره. حالا شما تا براتون پیش نیومده فرصت دارید میتونید فکر کنید تیکه‌های سنگین بسازید یا پیدا کنید که توو شرایط لازم آماده شلیک باشین:))  نکته بعد اینه که مسئله متاسفانه یه کم به این سادگیا نیست که ایشون گفتن. طبق تجربه‌؛ آدمای اونجوری با حرفا و حرکات اینجوری به این راحتیا اوکی نمیشن. اینا انقدر پررو و وقیح هستن و چون تمام عمر هم با اون تربیت زن‌ستیز اشتباه بزرگ شدن و هیچ قانونی هم برای مبارزه باهاشون وجود نداشته و نداره، معمولاً بیشترم حال میکنن طرف عصبانی شه یا بیاد یه چیزیم بارشون کنه. روشی برای جلب توجهه دیگه. بعدم به عنوان کسی که بهت در ملاءعام تعرض میشه علی الخصوص تعرض کلامی؛ نه حامی اجتماعی ـ فرهنگی داری نه قانونی هست و عملاً دستت به جایی بند نیست. علی‌الخصوص که زن باشی. حالا ما عادت کردیم توو همچون جامعه‌ای با خیلی مسائل کنار بیایم و از خیلی شرایط جون سالم به در ببریم و یاد گرفتیم از خیلی چیزا بی‌توجه بگذریم و به خیلی چیزا عکس‌العمل نشون ندیم تا برامون شر کمتری درست شه و از مشکلات بیشتر بعدی در امون بمونیم ولی حقیقت اینه که راه درست همینیه که این خانوم خوشکل دوچرخه‌سوار گفت. باید به ترسمون غلبه کنیم، پی دردسرهای بزرگتر و بی‌احترامی‌های بیشتر رو به تنمون بمالیم، جرأت به خرج بدیم و ریسک کنیم اما بی عکس‌العمل گذر نکنیم، برگردیم و باهاشون حرف بزنیم و بهشون بگیم حرف بدی زدن و کار اشتباهی کردن و چرا... با شرایط فعلی چاره‌ی دیگه‌ای نداریم. به امید روزای روشن. همین دیگه. مرسی.

درست میشه ایشالا

چند وقت پیشام خیلی عجیب و غافلگیرانه خواب شاهینو میدیدم. دراز کشیده بودیم، بغلش کرده بودم و بهش میگفتم همه چی درست میشه غصه نخور...

در باب مهاجرت

عرضم خدمتتون که یه عده فرار و نتیجتاً مهاجرت میکنن چون یا ممنوع‌الکار، شکنجه، زندانی، اعدام، بلکه‌ هم "خودکشی شدن"، تهدیدشون میکنه یا حکمش حتی براشون صادرم شده. 
یه عده هم مهاجرت میکنن چون میخوان و میتونن.
این دو گروه نه تنها با هم خیلی تفاوت دارن بلکه حتی قابل مقایسه هم نیستن.
و شاید شنیدنش برای خیلی‌ها خوشایند نباشه ولی خودخواسته یا خودکرده را تدبیر نیست. وقتی خودت فکر کردی تصمیم گرفتی خواستی تلاش کردی موفق شدی انجامش دادی چرا بعدش گریه زاری و فغان و آه و واویلا راه میندازی و جوری دم از دلتنگی و جلای وطن میزنی که انگار مجبورت کردن یا راه بازگشت نداری؟ یا احساس کردی اونجا لیاقتتو ندارن داری حیف میشی یا دلت خواسته شرایط بهتری در جای دیگری رو تجربه کنی هروقتم نخواستی یا برعکس هر وقتم دلت خواس میتونی بلیط بگیری برگردی به خونواده و دوستات سر بزنی، خریداتو بکنی، تفریح و عشق و حالتو بکنی، یوروها و دلاراتو خرج کنی، پز افتخاراتت اینور آبو بدی، وقتیم حوصله‌ت سر رفت یا خسته شدی به بهونه تموم شدن تعطیلاتت  یا مرخصیت میتونی دوباره بری خونه‌ت توو فرنگ! دیگه دردت چیه؟ این ادا اطوارا و گریه‌‌ و ناله و کابوس و افسردگی و پریشان‌حالی و آه غم چشمان پدرم وای از گرفتن قلب مادرمو لعن و نفرین به "این خراب‌شده" و آه از غم غربت و این بازیا چیه؟
این دفعه خدای نکرده قلب ماماناتون داشت از غم هجر خودخواسته‌ و غیراجباری دلبندانشون میگرفت، اشاره کنید به اسمایی از قبیل گوهرعشقی، مژگان افتخاری، هاجر رستمی، نسرین شاکرمی، ماه‌منیر مولایی، بهیه نامجو و... مرحمت کنن برن یه سرچی بزنن، انشاعالاه که به لطف حق تعالا حالشون درست میشه!

جدی

به یه مدت مرخصی از زندگی نیاز دارم

ولی واقعا حالم خوب نیست. خیلی‌ام خوب نیس

...the show? the torment must go on

دوس دارم بگم، خب من دیگه نمیتونم و برم بخوابم رو تخت، خیره شم به سقف تا ایشالا زودتر بمیرم ولی خب هممون میدونیم که نمیشه پس چی؟ پس دیگه نمیتونم نداریم. ادامه میدهیم تا مرگ. عهع عهع عهع

نگار

ماشین نگارو له کرده. باباش بردتش بیمارستان. گفتن معلوم نیست زنده بمونه یا نه. بچه‌م قفسه سینه و ریه‌هاش آسیب دیده، لگنش و یه پاش شکسته، یه دستشم هم در رفته، هم شکسته و نیاز به عمل داره. باباشم اعصاب کلینیک و بوروکراسی و توو نوبت موندن و هی بالا پایین رفتن و اسیر دکترا و پرسنل اونجا شدنو نداره، میگه دیگه دلشم نداره اینو اینجوری ببینه... 
نگار کوچولوی شیطون ببچاره‌ی تنها، یه بچه گربه‌س که وزنش هنوز به دو کیلوعم نمیرسه. چیه؟ خیالتون راحت شد فهمیدین آدم نیس گربه‌س؟ چرا؟ جون جونه دیگه. مال هر موجود زنده‌ای که باشه... الان کی گفته جون من مثلا مهمتر یا باارزشتر از جون این بچه گربه‌س؟

the mirage in a nightmare

خواب میدیدم رفتم از داروخونه‌ای که داخل یه پاساژ بود دارو بخرم، گوینده‌ی رادیوی پاساژ لیلی بود. گشتم در استودیو رو پیدا کردم، منتظر موندم اومد بیرون. کلاه هودیش رو سرش بود و قیافه‌شو درست نمیدیدم. حدس زدم که خودشه و تصمیم گرفتم بدون حرف راهمو بگیرم برم. چند قدم جلوتر صداشو شنیدم که با اسم و فامیل صدام کرد. برگشتم گفتم فاک یو و دویدم سمتش، بغلش کردم، گفتم میتونم محکم بغلت کنم؟ گفت اره و من محکمتر بغلش کردم ولی حس کردم مثل همیشه نیس خواستم دستمو بذارم رو شونه‌ش، دیدم عکسشه رو یه پوستر. خودش نبود عکسش بود میفمی؟ :)) عصبانی داشتم با خودم فکر میکردم بیا! توهمی هم شدی که خوشبختانه بیدار شدم. بعد بیدار شدم همونجوری با چشای نیمه بسته سرچش کردم. پیدا کردن اینستا و ایمیلش کار سختی نیست بدون سرچ حتی باید میدونستمش. تمام این مدت هم حس میکردم چقدر بودنش میتونه برام خوب باشه و چقد دوست دارم که بازم داشته باشمش. بعد کروم رو بستم و با خودم فکر کردم که خب که چی. الان اگه بود چی؟ دیدم جوابم هیچیه. دوباره دراز کشیدم چشامو بستم و دیگه به چیزی فکر نکردم.