حدیست حسن را و تو از حد گذشته‌ای*


* سعدی جان

متأسفانه باز یه آبان دیگه‌مم گذشت

راستی دم همه‌تون گرم، از تبریکای تولد و آرزوهای خوبتون برام مچکرم. متقابلاً برای همتون دل خوش و روزای بهتری نسبت به این روزا آرزو میکنم. 

بوس به همتون :*

توو خوابم رد دادم :))

خواب دیدم شب تا صبح توو بیمارستان بودم و همون اول شب یه جایی که کسی پیدام نکرده خوابم برده صدای گوشی و پیجر و تلفن و هیچیم نشنیدم، دم صبح که بچه‌های شیفت صبح داشتن میومدن تازه بیدار شده بودم و یه سبد حصیری خیلی گنده اندازه اون سبد قرمزا که هممون قدیما توو حموممون یکی ازش داشتیم، دارو توو دستمه :)))) توو خواب فک میکردم حالا من با این داروها چیکار باید بکنم یا کجا قایمشون کنم که کسی نبینتشون :)))))) خلاصه مهمترین دغدغه‌م اینکه چرا خواب مونده بودم یا چه بلایی سر مریضام اومده و بقیه کجا بودن که پیدام نکردن نبود، فقط توو فکر داروها بودم :)))

پ.ن. بازم از خوابای خنده‌دارم میگم براتون

^_^

 کاغذ کروماتوگرافیمم بشی بلدم رنگی پنگیت کنم بعد با دیدنت ذوق کنم :)

یادم تو را فراموش

یه مغازه‌ی لوکسی هم سر راهم وقتی پیاده میرم بیمارستان هست، که انواع تاباک، سیگارای برگ، پیپ، زیپو و از این دست چیزا میفروشه. هر وقت از جلوش رد میشم یاد مجا میفتم. یه روز که داشتم طبق معمول از جلوی ویترینش رد میشدم، پیرمرد فروشنده‌ش یهو پرید بیرون از مغازه و جلوی راهمو گرفت. بدون اینکه سرمو بلند کنم، راهمو کمی کج کردم که از کنارش رد شم ولی دیدم یهو گف ببخشید میتونم یه سوال ازتون بکنم؟ نگاش کردم، گفت من دقت کردم شما هر وقت از جلوی مغازه‌ی من رد میشین یه لبخند میزنید. البته من از دیدن منظره‌ی یه لبخند رو صورت زیبای شما خیلیم لذت میبرم ولی کنجکاوم بدونم چرا؟ خندیدم گفتم جدی؟ خودم متوجه نشده بودم! لبخند زد. روز به خیر گفتم و به راهم ادامه دادم.

Irony

توی خواب داشتم خیلی با عصبانیت داد میزدم من هیچچی یادم نمیره! من هیچی یادم نمیره! منتها هر چی فک میکنم دلیلش یادم نمیاد.

حضرت نمرودم باش*

نوار منیزیومت شم بلدی روشنم کنی؟ 



* + علیرضا آذر و تومور۲


مثل سیگار خطرناکترین دودم باش
شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش
مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن
مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز ...

Hg

 جیوه‌ ت شم بلدی باهام بازی کنی خوشال شی؟

مخاطب خاصی داره که اینجا رو نمیخونه. بحمد الهی البته!

نوشته مال هزارسال پیشه امشب حرفشون پیش اومد یادم افتاد اینو نوشته بودم توو درفت مونده. خوندم دیدم چقد ناراحت شده بودم از رفتار و گفتارش که اینطوری نوشتم. حالا این یه شرح خیلی کوچیکیه از وقایع اتفاقیه وگرنه داستانای غم‌انگیزتر و بیشتری به همراه داشتن خونوادگی... از یاداوریشم باز خیلی متأثر و متأسف شدم دوباره. یه آدمی مثل منو به جایی رسوندن که احساس نیاز کنم بشینم همچین نوشته‌ی مسخره‌ای رو بنویسم، کار واقعاً سختیه که خب ایشون توفیقشو پیدا کرده به هر حال. از کسی که پنهون نیس از شمام نباشه. خواستین بخونین نخواستینم به یه ورتون. ولی توو درفت نمونه دیگه بیچاره. پوسید :)) 
القصه: 
هی بهش میگم بچه رو از شما جدا نمیکنن، شما موقع تست همراهش میمونی و برای آرامش بچه بغلش میکنی. هی با من بحث میکنه. بحث نمیکنه که. بحث میکرد من ناراحت نمیشدم که. منو مسخره میکنه میخنده به من!هی من مراعات میکنم با احتیاط برای اینکه ناراحت نشی بهت برنخوره میگم اینجا روششون با ایران فرق میکنه، هی من میذارم به حساب اینکه بچه‌ت مریضه، اعصاب نداری، حالت بده، هی هر چی میگم مخالفت کن. بهت میگم این دارو همون داروعه اسم تجاریش فرق داره، هی به من عاقل اندر سفیه نگاه کن، برو قایمکی با اون انگلیسی داغونت از داروخونه‌‌ای که صاحابش رفیق خود منه، بعدنم بدون اینکه بدونه من میشناسمت برا من تعریف میکنه و قاه‌قاه مسخره میکنه بهت میخنده که چجوری داشتی التماسش میکردی دارویی رو بدون نسخه با ده برابر قیمت بهت بدن که من دو ساعت پیشش خودم برات نسخه‌شو نوشتم و دادم برات خریدن! هی با بی‌تربیتی اظهار جهل کن. هی با اینکه میدونی ممکنه به نفع بچه‌ی مریضتم باشه، باز مخالفت و مقاومت کن. جوری با آدم حرف میزنی، انگار دکتر شمایی، بنده هم گارسون کافه‌ی سر خیابونم. 
حالا من نه ادعایی دارم، نه توقعی. ولی دیگه بی‌احترامیم حدی داره دیگه. شما موجود تازه به دوران رسیده‌ای که ارزش خودتو در حد ویلای شوهرت توو کیش میدونی، دیپلمتم با بدبختی و پول و پارتی و تقلب از هنرستان گوزمشنگان گرفتی، شعور اینم نداشتی که قبل از ازدواج یه آزمایش ساده بدی که از این بلایی که الان سر بچه‌ت اومده پیشگیری کنی، دوران حاملگیتم مُرده بودی لابد که اون موقعم نفهمیدی که خودت و بچه رو از این عذاب نجات بدی! بعد الانم زبونت انقد درازه؟
شما رو خدا به اندازه زدتت، من نمیخوام نمک رو زخمت بپاشم، بیشتر ناراحتت کنم ولی حرفمو نزنم خناق میگیرم میدونی؟ حرفم بمونه توو دلم میترکم. برای همین دارم اینجا مینویسم. اینجا شما نمیخونی ولی واسه من گفتن حساب میشه، راحت میشم.  
توو ایران اسم بچه توو کنکور درمیاد، هنوز دانشگاه ثبت نام نکرده به بچه‌هاشون میگن خانوم دکتر و آی دکتر. فامیل و دوست آشنام پیرو همین فرمون. بعد از اون طرفم یه پدیده‌هائیم داریم، توو ایران که هر سال با شیش تا تجدید و تک‌ماده و زور و بلا سال به سال فلان جان آفرین توو جانشان خودشونو میکشوندن بالا. بعد یه تقی به توقی خورده باباهه یه زمین پدری‌ای توو دهاتشون بهش میرسه اونو میفروشه، یا مال یکیو یه جایی بالا میکشه، یا اصن حالا با بدبختی پول حلالی جمع میکنه میده دست این فرزند نابغه‌ش، اینو میفرسته خارج از یه سوراخی توو یه سوراخی توو یه دانشگا یا مدرسه‌ عالی سوراخی توو خارج یه مدرکی به این بچه میدن در حد بهیار یا پادوی آزمایشگاه یا پزشک حتی اصلا؛ یا یه وقتایی همون مدرکم نمیگیرن میان خارج به جای اینکه درس بخونن دکتر شن، خانوم میارن انقد دکتر بازی میکنن که دکتر عملی شن تااااا اون موعدی که باید خارج باشن بگذره بعد با دبدبه و کبکبه اسم اینام میشه خانوم دکتر و آقای دکتر خارج تحصیل کرده!
بعد ملتم خر نیستن که، بالاخره میبینن یا میفهمن که آقازاده‌ها چجور دکترایی شدن! همین میشه اسباب به سخره گرفتن و به لجن کشیدن آبروی هر کی اینجا درس خونده حالا اونطوری یا اینطوری.
یه سریام که خودشون آی‌کیوشون زیر حد متوسطه، این وسط خب گیج میشن دیگه. یا شاید گیجم نشن ولی دلشون میخواد از آب گلالود ماهی بگیرن و اینطوری میشه که با بی‌احترامی به هر کسی که بهش میرسن عقده‌هاشونو خالی میکنن و ماهیشونو میگیرن.
حالا شما خانوم نامحترمی که اندازه‌ی سر سوزنم شعور نداری و حتی همین حرفای منم اگه بخونی، سر در نمیاری چی میگم؛ باشه شما خوب ما عن. ولی من توو ایران هم از کلاس اول که رفتم مدرسه تا آخرش نه فقط تو مدرسه و کلاس خودم، توو همه‌ی کلاسای دیگه‌ای که در کنار مدرسه‌ میرفتم هم، همیشه شاگرد ممتاز کلاس بودم و وقتی اومدیم اینجا هم توو باقی سالای مدرسه‌م تا پیش‌دانشگاهی و بعد دانشگاهم همیشه همینطور بودم. من آدمی هستم که هر بار وقتی برای امتحان حاضر شدم و سر جلسه رفتم، استادو میتونستم زیر سوال ببرم و کوچکترین شکی در چیزی که یاد گرفته بودم نداشتم. من کارمو خوب بلدم، در رشته‌ی خودم درسمو خوب یادگرفتم و مهارتهایی که باید کسب میکردمو بدون شک به بهترین نحو تحت کنترل دارم. اگه پدر مادرمم همچین مفتخر از داشتنم نیستن، یا به نظرشون انقد کار مهمی نکردم یا آدم مهمی نشدم که مثل ندید بدیدا همه جا بچشونو توو بوق و کرنا کنن، به دلیل اینه که اونا منو با خودشون، زحمتایی که برا من کشیدن، تربیتی که منو کردن و مهمتر از همه منو با خودم و توانائیای بالقوه‌ای که دارم، مقایسه میکنن نه با دیگران!
حالا شما فک کن ما باقالی. کی تخمشه اصن توو این آشفته بازار شما چی فکر میکنی؟