داره یه چیزیو تعریف میکنه وسطش میگه دختره زیر بار نمیره و فلان
به شوخی در جواب حرفش یه چیزی بهش میگم
مکث کوتاهی میکنه بعد میگه معلومه نوشتههای بچههای ایرانو خوب دنبال میکنیا
میگم چه ربطی داره
میگه تیکهی سنگینی بود گفتم حتما از اونا یاد گرفتی!
حسم یه مخلوطی بود از تعجب و عصبانیت و خشم و غم و تاسف و همه چی با هم که به کمک خستگی و فشار بیخوابی و دوس داشتن مخاطبم با یه به تخمم خاصی سر تهشو هم اوردم.
حالا من و اون دیالوگا و حسای منم اون لحظه به کنار. اینکه این داستان مطمئنا مختص اون یه مخاطب منم نیس و من با هر چی که دارم و ندارم، هر کی که هستم و یا با چقدرش که شما میدونید، واسه خیلی از شماهام عادی شدم به کنار. مهم نیس اصلا ینی. کمی غمگینه ولی مهم نیس. خودم خواستم و خواهم خواست.
باری کلا عرض میکنم و علی الخصوص رونوشت به دو تا از متولدین ماه مهر که جزو عزیزترین موجودات زندگی منن. شمایی که لااقل در قیاس با معشوق و معشوقهت بی شک حکم فرشته رو دارید و گرچه مخاطب خاصتون انقدر پست و بیشعوره که نه تنها ارزش و قدر شما رو ندونسته بلکه به غایت در حقتونم جفا کرده و شما هم انقدر خوبید که هنوز عاشقشونید:
واقعیت اینه که آدم هر کی ام که باشه، هر چقدر امتیازات منحصر به فرد و بینظیرهم که داشته باشه، اصلا در نوع خودش بیهمتا هم که باشه، برات دستنیافتنیترین آدم دنیام که باشه، اگه اجازه بده بهش نزدیک شی، خیلی زودتر از چیزی که تصور کنی، برات عادی میشه.
گدایی که ازخوان هف پادشا رد شده که بتونه دختر پادشاهو بگیره، یا پسر معمولیای که دوس پسر یه سوپرمدل شده هر صبح که بغل دوس دخترش از خواب بیدار میشه یا هر بار که دوس دخترشو میبینه به این فکر نمیکنه که wow این دختر پادشاهه یا این همون دختریه که همه مردا خوابشو میبینن ولی دوس دختر منه یا زن منه و من فقط اجازه دارم باهاش باشم فلان.
نه! روزای اول شاید. باورش حتی نمیشه. فک میکنه خواب میبینه. بعد که کمی باورش شد میگه چه شانسی اوردم. چه خوب که منو انتخاب کرده. چه عجیب که به من پا داده و ... بعدش ولی همه اینا خیلی زود تبدیل میشه به یه کم هیجان، مدتیم برای پز دادن و فخر فروختن به درد میخوره، بعدترش تبدیل میشه به اعتماد به نفس کاذب حتی! "ببین من کیَم که این دوسم داره".
بعدشم میفته رو سر پایینی و عادی شدن طرف تا جایی که یهو دعواشون شه ممکنه یارو رو به گه بکشه در صورتی که یه روز واسه همین آدم بال بال میزده یا حتی به جایی میرسه که توو یه موقعیت مناسب با خیال راحت بهش خیانت کنه!
همه چی و همه همینطورن. میخواد طرف معروفترین ستارهی سینمایی باشه یا ماهرترین و موفقترین جراح دنیا، دو روز بگی بخندی باهاش، عادی میشه برات. یهو ممکنه عملم لازم داشته باشی بهش نگی چون به خاطر نزدیکیش بهت، لیاقت و شایستگیش در کارش هم برات عادی و بی معنی میشه و تو ترجیح میدی به کس دیگهای مراجعه کنی. ممکنه حتی به جایی برسی که نه تنها امتیازات و برتریاشو دیگه نمیبینی بلکه حتی وقتی کسی برات چیزی ازشون تعریف هم کنه، نقل قولی ازشون بشنوی یا توو یه موقعیت تعریف تمجیدی هم ازش قرار بگیری، اصلا باااااااااااورت نشه اینا حقیقت داره!
نمود این مسئله توو روابط پدر مادر و بچهشون وجود داره تاااااااااااااااااااااااااااا رفیقا و عشاق و همکارا و ...
در نهایت اینکه این خود مائیم که تصمیم میگیریم رویایی یا رویای کسی باقی بمونیم، یا اینکه خاکی شیم و اجازه بدیم خاکیمون کنن/کنه!
*پروسهی عادی شدن هم البته دلایل خاص خودشو داره که ربطی به حرف من الان نداره و نیازی به شرحش نیس.