یه وقتیم ممکنه نیمههای شب یا نزدیکای صبح لحافتو کنار بزنی، بشینی توو رختخوابت، شروع کنی به گریه کردن در حالی که هیچ اتفاق خاصی نیفتاده، در عین اینکه تقریباً به هر چیزی که فکرشو بکنی، قابلیتشو داره که بخوای به خاطرش گریه کنی. دلیل غمتو اما، به سادهترین و در پیچیدهترین حالت ممکن، خودت بدونی و فقط خودت بدونی.
تقریباً برعکس همیشه دلت میخواد اینبار تو سرتو بذاری رو سینهی کسی. کسی که وقتی از خیسی ریختن دونههای اشکت روی تنش بیدار میشه، لازم نباشه که بیرسه چته و هیچ توضیحی ازت نخواد که چرا. و فقط یه دستشو آروم ببره توو موهات و با دست دیگهش محکم بغلت کنه. هل نشه، از گریهت خودشم گریهش نگیره، از حالِت و رفتارت گیج و گنگ نشه، کلافه نشه، عصبانی هم نشه، فقط آروم باشه
و فقط باشه...