ما پیاده شدگان

آا ما بچه بودیم یه دوچرخه‌ی طلایی داشتیم حکم دوچرخه‌ی عروس محلو داشت. بعد سنمون رف بالا قدمون انقد بلند شد که دیگه دوچرخه کوچیکمون شد. دلمون یه دوچرخه کورسی میخواست. بابا مامان معتقد بودن الان وقتش نیست و آخر سال اگه شاگرد اول شیم حقمونه که یه دوچرخه نوی قشنگ برامون بخرن. مام که چه میدونیستیم دنیا دست کیه! تا آخر سال هر وقت هوس دوچرخه‌سواری میکردیم شرطبندی میکردیم و با هزارتا کلک شرطو میبردیم که چن ساعتی دوچرخه کورسی پسرای بزرگ محل زیر پامون باشه. سال تحصیلی رو به این امید گذروندیم که آخرش قراره خودمون بالاخره و دوباره صاحاب یه دوچرخه خفن شیم. تابستون شد، ما شاگرد اول شدیم و الوعده وفا: یه دوچرخه‌ی خیلی خوشکل دادن دست ما ولی با اولین دوری که باهاش توو کوچه زدیم (شما یادتون نیس ولی اون موقع مث الان نبود ـ ماشین گشتی که اتفاقی داشت از سر کوچه بن‌بست ما رد میشد زد رو ترمز) و اینجوری شد که دوچرخمونو با چن تا لگد غر کردن انداختن کنار جوب و خودمون و شخصیتمون و تمام ذوق و شوق مارم با چن تا بد و بیراه غر کردن انداختنمون تو ماشین.
برگه تعهد باید پر میکردیم که چون دختریم گه میخوریم در ملاءعام دوچرخه‌سواری کنیم! 
و حالا خیلی سال از اون موقع گذشته ولی حسرت دوچرخه‌سواری با اون دوچرخه صورتی بی‌نظیر توو تهران هنوز با منه.
شاید اگه یک سال زودتر اون دوچرخه رو برای من خریده بودن، من اصلا دیگه تابستون سال بعد دلم نمیخواست با اون شوق و هیجان برم دوچرخه‌سواری و راحتتر بپذیرم که طبق قانون مملکت اسلامی‌ای که توش زندگی می‌کنیم حالا بزرگ شده‌م و دیگر اجازه ندارم در"ملاءعام" دوچرخه‌سواری کنم.
کاش بیشتر از اینکه نگران درسم باشن نگران حداکثر استفاده کردنم از فرصت‌ها و تجربه‌ی نهایت لذت‌ها از زندگیم بودن، پیش از اینکه با برچسب "زن" خوردن همه چیز برایم جرم و فساد محسوب شود.
کاش همه‌ی پدر و مادرهای دختردار علی‌الخصوص در دنیای اسلام پیشتر و بیشتر از هر چیز دیگه‌ای اول نگران احقاق حقوق اولیه‌ی زندگی دختراشون به عنوان زن‌های آینده در رژیم بی‌رحمی که توش اینا رو به دنیا آوردن، بودن. 
و مهمتر از اون کاش همه‌ی پدر و مادرهای دختردار اصلاً و به اساس حقوق اولیه‌ی زن‌ها واقف بودن و اونها رو لایق داشتن این حقوق میدونستن که حالا در مرحله بعد بخوان برای احقاشون کاری بکنن!

پ.ن. در خصوص دو پاراگراف آخر و از اونجایی که از حق نباید گذشت، عرض کنم که پدر و مادر خودم رو به عنوان اقلیت در این مورد مستثنا میکنم، چرا که اگه همین الانم من همینی هستم که هستم، از برکت تربیت درست و اعتماد به نفس به جائیه که از همون بچگی به عنوان یه دختر بهم دادن؛ ولیکن در مثل مناقشه نیست...