اینجوریا

یه چیز خنده‌داریم که همیشه باهاش روبه‌رو‌ام اینه که به یه سری آدمایی برمیخورم که حالا به واسطه‌ای یا مستقیم بهم مراجعه میکنن که کمکشون کنم و خب طبیعیه کاری از دستم بربیاد با کمال میل و اینا. بعد بعضی‌ها - اکثراً یعنی - انقدر اوضاع داغونی دارن که دلم میسوزه براشون و بعد از برخوردمونم یادشون میفتم بهشون فکر میکنم یا ممکنه نگرانشون شم یا نیاز بدونم سراغشونو بگیرم که در صورت لزوم در حد توانم حمایتشون کنم. حالا نکته‌ی خنده‌دار چیه؟ اینکه خیلی از این آدما درسته که اون مشکل بزرگو داشتن که منم ازش باخبرم حالا ولی در همون حال یا با فاصله کم از اون مسئله‌ یا گرفتاری‌ای که براشون پیش اومده میبینم چه جوری دارن به زندگیشون ادامه میدن و چه به خودشون خوش میگذرونن و جالب اینکه میتونن لذتم ببرن و به ظاهر خوبم هستن. این به اون معنی نیس که چون یه گرفتاری‌ای دارن نباید حال کنن یا خوش میگذرونن اون مشکلشون حل میشه و دیگه مشکل نیست و ایناها. ولی خب مثلا کسی که هفته‌ی پیش تو دلت براش کباب شده چون مثلا بعد از یه سال ازدواج شوهرش کتکش زده و این از خونه زده بیرون و سراسیمه دنبال خونه جدید و کارای پزشک قانونی و شکایت و طلاقه، یهو دیروز رفته کنسرت خواننده‌ی مورد علاقه‌اش و کلی‌ام سرمسته از شبی که گذرونده! بعد تو به خودت نگاه میکنی که خب آخرین بار تو کی رفتی کنسرت یا مهمونی‌ای که انقد تووش عشق و حال کردی :))) و ایرادی نداره، چون منم میخواستم خوشمو میتونستم بگذرونم در هر شرایطی، اینم خیلی خوبه که این کارو کرده، زندگی ادامه داره دیگه حالا هر بلایی که سر آدم میاد. درستش همینه. با این وجود به نظرم همیشه و همچنان خنده‌داره که کسی که من دلم براش میسوزه در همون بازه یه تفریحی میکنه که من کمک‌کننده‌ی استیبل و دارنده‌ی شرایط اون تفریح، اصلا فکرشم نکردم که همچین کاری واسه خودم بکنم :)) امیدوارم منظورمو درست متوجه شید.

ولی نمیاد

دلم میخواست کاری از دستم برمیومد برا بعضی از رفیقام. 

کشتی‌شکستگانیم ای باد شرطه برخیز/ باشد که باز بینم دیدار آشنا را

بیخیال دیگه آئا. مگه من شبکه خبرگزاریم یا تعهدی در این زمینه خدمتتون دارم و بی‌خبرم؟ بعد کسی داره خفه میشه زر نمی‌زنه دعواش نمی‌کنن که. بیام چی بگمتون؟ قوی باشید؟ نترسید؟ شیشه‌های پنجره‌ها رو ضربدری چسب بزنید؟ کنار دیوار نخوابید؟ گوشاتونو اینجوری بگیرید دهنتونو وا کنین پرده‌ی گوشتون جر نخوره صدای انفجار شنیدین؟ پشت بوم نرید؟ غصه نخورید؟ آرامش خودتونو حفظ کنید؟ ما پیروزیم؟ مراقب خودتون باشید؟ نمیرید؟ صبحتون بخیر؟ شبتون بخیر؟ آره؟ اینا رو بگم؟ یا فحش بدم؟ جان؟ تسلیت بگم؟ بگم توو این وضع بازم ملتو دسگیر میکنن، اعدام میکنن، میگان و کسی حواسش نیس؟ بگم حواسش نیس یا کلمه‌ی درستو به کار ببرم بگم دقیقن کجاش نیس؟ بیخیال خانوما. بیخیال آقایون. چه انتظاراتی دارید. دیواری کوتاهتر از لب جوی ما گیر نیاوردید :)

حالا ولی الان که اینجام و دارم میگم بذا بگم دیگه.

با هم مهربون باشید. با هم دوس باشید. نفس عمیق بکشید. وقتی محل اقامتتونو ترک میکنید یا مجبورید ترک کنید حیوونای خونگیتونو رها نکنید. با سیگار و مشروب خودتونو خفه نکنید. وقتی ترس و استرس بهتون غلبه میکنه روزای روشن و خنکی رو تصور کنید که توش همه چی خوبه و همه کنار هم،  همونجایی و کنار همونایی هستیم که دلمون میخواد. روزایی که وسط خنده بغضمون نمیگیره و جای زخمامون میخاره چون دارن خوب میشن. روزایی که قرار نیست بترسیم امروز کدوم استخونمون قراره زیر فشار چی بشکنه یا جیگرمون برای چه داغی کباب خواهد شد. روزایی که توش میتونیم راحت نفس بکشیم... شاید شد. اگه نشدم فدای سرتون. ما که به نشدن‌ها عادت داریم. اینم میگذره. همه چی یه روز تموم میشه. ما هم. آره.
دوستون دارم و جونم درمیره برای اینکه فقط یه بار دیگه بتونم برگردم خونه‌‌. 
جانم؟ چیکار کنیم؟ میخواین دستای همو بگیریم؟ بغل فور فری؟
تنها نیستین من اینجام. من اینجام گنجیشکای من. اشکال نداره. درست میشه :*