داشتیم حرف میزدیم بش گفتم رامکال اومده بود دم خونه باز. گف رامکال کیه؟ رامکالو نمیشناخت! :( گفتم ای وای دیدی چقد پیرم :))))
رامکال
برای سنجابا و گربهها و اینا غذا گذاشته بودم نصف شب دیدم صدای تلق تولوق میاد، از پنجره نگا کردم دیدم یه راکون اومده داره دستاشو توو آب پرندهها میشوره. بعدشم خیلی ریلکس غذای گربه رو خرت خرت خورد، در همون حالِ خوردن منم قشنگ دید که از پنجره تا کمر خم شده بودم داشتم نگاش میکردم. دو سه بارم باهام چش توو چش شد ولی تخمشم نبود. قشنگ به کارش ادامه داد، غذا که تموم شد یه صدای گوگولیم از خودش دراورد بعد رفت با پا توو ظرف دونهها، آب گربههارم تا ته خورد، بعدم بادوما و گردوهایی که واسه سنجابا گذاشته بودمو با دستای کوچولوش بغل کرد با خودش برد. پشمالوی پرروی خپل :))
*I Will Survive
یه عالمه برای خودم خریدای گوگولی مگولی غیرواجب هیجانانگیز جالبنگیز کردم و فدای سرم که پولامو بر باد دادم. باید دختربچه خوشکل و باهوش و مهربون درونمو خوشحال میکردم که بتونیم وسط این همه آدم بدا و بدیا، تاریکی و زخما، خستگی و خشما، همچنان ادامه بدیم و چراغ وزارت امید واهی :)) رو روشن نگه داریم، باز هی عشق بلاعوض وام بدیم، خنده اهدا کنیم و گرهها بگشائیم.
عزرائیل
الانم مثلاً نه که حالم بد باشه اما واقعا دوس دارم هر لحظه کارامو، در واقع مسئولیتامو زودتر به سرانجام برسونم و منتظر بشینم بیاد سراغم، بهش بگم زر نزن دستتو بده هر چه زودتر شرّ این منو از این دنیا بکن و وای به حال خودت و رئیست اگه بخواین ذرهای از این وجود منو برای بار دیگری یا زندگیای دوباره باقی بذارین. والا. اینهمه آدمای دیگه هس که ولع زنده موندن و دوباره زیستن دارن. رها کنید من ره دیگه.