اومد نشست رو تخت گفت:
حالم خیلی بده
نمیدونم چمه
دوس دارم گریه کنم
من که بد نبودم چرا انقدر از دست رفتم پس؟
من دلم خیلی گریه میخواد
هیچکس و هیچ چیز و هیچ اتفاق معقولیم نمیتونه کمکم کنه
معجزه‌ای، جادویی چیزی شبیه بیدار شدن و اطمینان از پایان کابوسی یا توانایی سفری در زمان و تغییر آنچه گذشته...
و کاش وجود نداشتم هرگز. از ابتدا.
کاش برمیگشتم به روزی که احساس کردم خوشبختترین آدم روی زمینم.
کاش ورق روزگارم برنمیگشت.
موهاشو جمع کرد، اشکاشو پاک کرد، شروع کرد به ادامه کارش با لپتاپ.