𐩕

توو خواب در حالیکه از پشت بغلش کرده بودم در گوشش گفتم من تو رو همیشه از همه بیشتر دوس داشتم یه مکث کردم بعد ادامه دادم به جز این آخری :))) قهر کرد و با عجله از توو بغلم پا شد و رفت. دنبالش دوئیدم خودمو بهش نزدیک کردم بازوشو از پشت یواش گرفتم سرعتشو کم کرد یواش و با خنده گفتم خب باشه از اونم حتی بیشتر دوسِت دارم... و در همون حین توو خواب با خودم به این فکر کردم که آیا اصلاً یا تا چه حد این ادعام صادقانه‌س؟ بعدم به این فکر کردم که آیا باید بپذیرم اینجوری بودنمو یا مردد باقی بمونم؟
عجیبه. چرا اصلا من خواب این بشرو میبینم هر چند وقت یه بار؟ و چه جالب که توو خوابامم پروسه‌های فکریم شبیه بیداریمه.
شاید یه روز رویاهامو باهاش در میون بذارم. اگه ببینمش البته:)))