دو روز مرخصی گرفتم اومدم خونه پیش خونواده. انقدر صدا و تصویر اخبار فارسی شبکهها و رسانههای مختلف همراه تحلیل و تفسیرا و کلیپای تشنجزای این روزا، دائم، مکرّر و بیوقفه از هر گوشهی خونه در حال پخش بود، شب خواب دیدم باز.
خواب دیدم تهرانم و مأمورا دنبالمن. یه دختر کوچیک ده یازده سالهم همراهم بود که هیچ تصوری ندارم کی میتونست باشه یا کی بود. اصلا چرا همراه من بود... پشت سطل آشغال سر یه کوچه بنبست پناه گرفتیم نفسمون تازه شه. دیدم راهی نیس دختربچه رو بلند کردم گذاشتم داخل سطل درشم بستم که پیداش نکنن خودمم منتظر شدم تا بیان ببرنم که اومدن منتها دیگه خوشبختانه بعدش بیدار شدم.